۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

The Visitor - بازديد كننده

" براي آغاز و تحول ، هيچگاه دير نيست ، فقط باید پذیرا بود "

امسال در ميان كانديدهاي اسكار با فيلمي مواجه شدم كه فقط براي اسكار نقش اول مرد كانديد شده بود. تعجبم بي جا نبود ، چون هيچ سر و صدايي درباره آن دراسکار به پا نشده بود. از آنجايي كه تصميم داشتم براي افزايش ضريب هيجان ،قبل از مراسم اسكار همه فيلمها را ببينم ، با كمال بي حوصلگي ، بعد از نيمه شب يكي از روزهاي وسط هفته ، به تماشاي "The Visitor" (بازدیدکننده) نشستم...

اقرار ميكنم كه از تمامي فيلمهاي امسال ، بيشترين لذت را از اين فيلم بردم ،واقعا" حيف كه اسكار لياقت اين فيلم را نداشت. چند سالي است كه گاها" از فيلمهاي جشنواره مستقل در مراسم اسكار دعوت ميشود و بعضا" آنها جايي براي فيلمهاي هاليوودي نمي گذارند.(از نمونه بارز اين قبيل آثار ميتوان به Crash ساخته پل هگينس و Babel اثر آلخاندرو گنزالس اينارتو اشاره كرد)

آغاز ماجرا :

فيلم حكايت پرفسوري است كه همسرش را به تازگي از دست داده و تنها پسرش در شهري ديگر زندگي ميكند ،وقتي براي اولين بار "والتر ويل" را مي‌بينيم اورا غوطه‌ور در رخوتي احساسي میابیم؛ همان چيزي كه روان‌شناسان باليني از آن با عنوان افسردگي ياد مي‌كنند. او ظاهرا خيلي غمگين نيست ولي به نظر هم نمي‌رسد كه در كل احساس چنداني هم برايش باقي مانده باشد. او در پس رفتار و سلوكي مودبانه و سرد محبوس شده است.
والتر كه استاد اقتصاد دانشگاه است ظاهرا در بستر زندگي راحت و مفرحي قرار دارد ولي به سختي در بطن اين زندگي به‌شدت ملال‌آور حركت مي‌كند. زندگی او مجموعه تغييرياتی است که به متون و يادداشت‌هاييش مي‌دهد و سر كلاس آنها را تکرار و رو خوانی میکند. حال او براي پركردن تنهايي خود بدنبال سرگرمي جديدميگردد..

تحليل فيلم :

زندگي سرشار از فراز و نشيب ها و جهان مجموعه اي از تضادهاست . انسان در دوره هاي مختلف زندگي از سليقه هاي مختلف برخوردار ميشود . كه بعضا" نه تنها در ادامه سير سايق او نيست بلكه گاها" كاملا در مسيري متفاوت است.
پرفسور والتر ویل (نقش اول فيلم ) - با بازی خوب ريچارد جنكينز - سمبلی از یک شخصیت به تمامی معنی کلاسیک است که اصولا" چارچوب پسند و بسته است.
پيانو سمبلی از نوعی حفظ ارتباط با همسرش است كه قیل از مرگ پيانيست كلاسيك مشهوری بوده است. اما تغییر و تحول لازمه زندگیست ‌. ساده انگاشتن مسائل روزمره و پذيرا بودن اتفاقاتي كه دراطرافمان ميافتد بجاي تلاش در قالب بندي مسائل محوريت اصلي فيلم را تشكيل ميدهد.

انقلاب پست مدرن در بطن كلاسيك :

شيوايي و لطافت فيلم از آنجا آغاز ميشود كه در اثر يك اتفاق پيش بيني نشده "والتر" با زوج جوان عرب - آفريقايي تبار آشنا ميشود . او بر خلاف هميشه براي اولين بار رفتاري متفاوت از خود نشان ميدهد.
اينجاست كه روزنه اي در چارچوب بسته و خشك كلاسيك او ايجاد ميشود و با استقبال از تغييرات ؛ «تحول» آغاز ميگردد. نكته مهم در اين قسمت آن است كه: «تحول» درمحل منزل وسرپناه او پديد ميايد و او بجاي مبارزه ؛از آن استقبال ميكند.

مرد عرب (تارك ) حامل فرهنگ خونگرم شرقي و نوازنده موسيقي افرو امريكن (Afro American Jazz) است – سبكي كه سمبل مشخص هنر پست مدرن در موسيقي است - در مقابل فرهنگ سرد و ماشيني غربي و پيانوي كلاسيك؛ "والتر" (كه در اينجاشخصا"، نماد كاملي از فرهنگ كلاسيك است )را به زانو در مياورد.
‌موسيقي پست مدرن كوبشي Afro American Jazz مانند تمامي سبك هاي Jazz بر پايه "بداهه نوازي" (Improvise)استوار است . برخلاف سبك كلاسيك كه شامل نت هاي بسيار زياد از پيش تعيين شده و مشخص است ؛در موسيقي Jazz تعدادنت ها ي اصلي از پيش تعيين شده بسيار كم است و اين هنرمند است كه براساس تم اصلي ،"بداهه" هنرنمايي ميكند.اينجاست كه نگرش ها از پايه بايد عوض شود ،ديدگاه ضرب چهارگانه كلاسيك ،تبديل به ريتم هاي سه ضربي پسامدرن ميگردد؛و نوازنده با ذهني خالي از هر تفكر زائدي ،از دل ريتم را دنبال ميكند و بداهه مينوازد.


نمایی از زیبا ترین صحنه فیلم


از ديگر استعارات جالب فيلم ‌‍، اشاره به نمايشنامه موزيكال / درام "شبح اپرا" (Phantom Of the Opera ) است .
Phantom of the opera داستان موسيقي دان نابغه ايست كه بخاطر كريه الچهره و گرگينه بودن ،در زير زمين يك اپرا به صورت مخفيانه و به دور از چشم مردم زندگي ميكند . تا روزيكه صرف پاسخ به نواي معشوقش ، عاشقانه و بي پروا از مخفيگاه خود خارج ميشود و بلافاصله توسط مردم عادي و نادان نابود ميشود.
قصه Phantom of the opera ، حكايت زندگي خود "تارك" است .نوازنده اي كه به دليل نژاد مليت اش ، مترود جامعه است و در انزوا زندگي ميكند. و روزي كه تصميم به عيان كردن خود ميگيرد ،موجوديت غير مجاز اش بر هنرش غالب ميشود.

رفته رفته ،كتاب "والتر " که تحقيق وتحليلی بر « آثار سوء اقتصادي كشور هاي جهان سوم و در حال توسعه، برجوامع صنعتي » است، ‌در آخرين صفحات با تناقض مواجه ميشود و هيچگاه به پايان نميرسد؛چرا كه آنچه كه اهميت و موجوديت خود را دراين جوامع گم كرده است « عشق و انسانيت » است ؛ و در جاييكه مفاهيم اوليه دستخوش فراموشي شده اند،پايه هر تحليلي بي اساس است.

درنهايت "والتر" در آغوش عشقي كه شايد هيچ گاه با آن آشنا نبوده ، گره از بندها و محدوديت هاي كلاسيكي كه گريبانگيرش بوده باز ميكند (اشاره به كراوات ) و در بي اهميت ترين گذرگاه عابران (ايستگاه مترو)هويت واقعي و پسامدرن شده خود رابي پروا و بداهه وار در بطن جامعه كلاسيك اثبات ميكند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر