۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

«زندگی» در حكومت ترس

Das Leben der Anderen

سالن تئاتر پر از تماشاگر است. همه به صحنه و بازی بازیگران چشم دوخته‌اند. اما مردی در طبقه بالای سالن، دوربین به دست گرفته و کارگردان تئاتر را، که آن پایین در گوشه‌ای نشسته، تماشا می‌کند. آن مرد، مأمور اداره اطلاعات است. زندگی خصوصی آن کارگردان، بی‌آن‌که بداند، صحنه عمومی تماشا و نظارت دولت شده است. در نظام‌ توتالیتر و جمهوری ترس، نه عرصه خصوصی وجود دارد نه عرصه عمومی. زندگی دیگران، ملک حکومت است.

زندگي دیگران The Lives of Others

نويسنده و کارگردان: فلوريان هنکل فون دونرسمارک. موسيقي: استفان موچا، گابريل يارد. بازيگران: اولريش موهه[سروان گرد ويسلر]، مارتينا گدک[کريستا-ماريا زيلاند]، سباستين کخ[گئورگ درايمان]. ١٣٧ دقيقه. محصول ٢٠٠٦ آلمان.
جوايز :
برنده اسکار بهترين فيلم خارجي سال 2006،
برنده جايزه بهترين بازيگر مرد/موهه، بهترين کارگرداني و بهترين فيلمنامه از جوايز فيلم باواريا ،
برنده جايزه بهترين بازيگر/موهه، بهترين فيلم و بهترين فيلمنامه از مراسم فيلم اروپايي،
برنده شش جايزه از مراسم فيلم آلماني،
برنده گلدن گلاب بهترين فيلم خارجي،
برنده جايزه بهترين فيلم خارجي از مراسم Guldbagge،
برنده جايزه تماشاگران از جشنوراه لوکارنو،
برنده جايزه بهترين فيلم خارجي از انجمن منتقدان لس آنجلس،
برنده جايزه مردم پسندترين فيلم از جشنواره ونکوور، برنده جايزه تماشاگران جشنواره ورشو و...

خلاصه داستان :
آلمان شرقي، اوايل دهه ١٩٨٠. "گئورگ درايمان" نمايشنامه نويسي موفق است که مدت هاست با هنرپيشه اي زيبا به نام "کريستا ماريا" زندگي مشترکي دارد. کريستا هنرپيشه محبوب مردم و روشنفکران است که اغلب نقش اول نمايش هاي درايمان را نيز بازي مي کند تا اين که يک شب در نمايش افتتاحيه يکي از کارهاي آن دو، توجه وزير فرهنگ به کريستا جلب مي شود. اما کريستا اعتنايي به او نمي کند و همين امر وزير را خشمگين مي سازد. وزير از سرهنگ گروبيتز صاحب منصب اشتازي[سرويس اطلاعاتي آلمان شرقي] مي خواهد تا زندگي اين دو هنرمند را زير نظر بگيرد. گروبيتز نيز به نوبه خود زبده ترين مامور خود سروان ويسلر را مامور اين کار مي کند. ويسلر در تمامي آپارتمان درايمان و کريستا دستگاه هاي شنود و دوربين مخفي نصب کرده و بيست و چهار ساعته آنها را زير نظر مي گيرد.
ویسلر مأموری سخت منضبط، خشن، بی‌روح و سرد است، او كه بازجوي ارشد و مدرس بازجويي در اشتازي است،
همه گفت‌وگوهای خانه نویسنده را می‌شنود و ثبت می‌کند. حتي معاشقه‌ها ی نویسنده با دوست دخترش را در گزارش از قلم نمي اندازد،ولي کم کم جذب زندگي اين دو و دنياي هنر و ادبيات مي شود....

تحليل فيلم :

«زندگي ديگران» يکي از بديهي ترين نشانه هاي اوج مجدد سينماي جديد آلمان است، فيلمي به غايت زيبا، خوش ساخت و مدرن که مي تواند مايه افتخار سينماي هر کشوري باشد. موسیقی زیبای فيلم نيز نقش بسیار مهمي در انتقال حال و هوای فیلم به مخاطب دارد.

فیلم «زندگی دیگران» به خاطر خلق تصویری نزدیک به واقعيت از آلمان شرقی روزگار کمونیسم ستایش بسيار شده استداستان فيلم حكايت نظارت سیستماتیک جمهوری دموکراتیک آلمان (آلمان شرقی) بر زندگی روشن‌فکران و به طور کلی مردم است. محور اصلی فیلم، بيان نظارت سخت‌گیرانه اشتازی (Stasi) یا دستگاه اطلاعاتی آلمان شرقی بر قلمرو فرهنگی کشور است.

«زندگي ديگران» قصه قربانیان خفقان وحشت و تباهی حاکم بر کشوری در پس پرده آهنین آخرین سال های استبداد کمونیسم است و در این وادي فیلمساز به اقتضای نزدیکی اش به آنچه به تصویر می کشد ، بنا را بر احساساتش برای حسرت آنچه به زادو بومش تحمیل شده و دلسوزی برای مقوله هنر و نفس آزادیخواهش گذاشته و همين فیلم را از شور گزارشی آثار افشاگر و هیجان برانگیز سیاسی روز منزه می دارد و همچون حال و هوای رمانی کلاسیک ،لحن و فضای اثر را به کرختی و سرمایی می آراید که بهترین توصیف از حال و روز منجمد زمان فیلم است. همانطور که به لطف دکوپاژهای جالب کارگردان ؛در خانه ها و حریم افراد، عدم امنيت خصوصي موج می زند.

موضوع فيلم به شدت جدي و انساني است و اين نشان از آگاهي و بصيرت نويسنده و کارگردانش دارد.« زندگي ديگران» نيز با استقبال خوب مردم آلمان، فروش بيش از ١٠ ميليون يورويي اش و نامزدي اش در ١١ رشته از مراسم بهترين فيلم آلمان و نقطه آغاز درخشاني براي کارنامه فون دونرسمارک (نويسنده و کارگردان) و اسكاري بياد ماندني را براي او رقم زد .

فیلم با زاويه اي گیرا و پرکشش، به خوبی مصائب روشن‌فکر بودن یا حتي شهروند عادی بودن در نظام‌های توتالیتر را به تصویر می‌کشد. در «زندگی دیگران» می‌بینیم که زندگی مردم، قلمروی است که دولت حق خود می‌داند كه بر آن نظارت و مراقبت بی‌حدومرز کند و بدین شیوه بر آنان اعمال قدرت نماید. کارگردان با هوشمندی خیابان‌ها را خالی نشان داده است. حتي یک کافه-بار که در فیلم نشان داده می‌شود، خلوت است و میزها و دیوارها خشونت آهنینی دارند. فضای عمومی، به هیچ روی دل‌پذیر و پویا و پرتحرک نیست. انگار هر روز خبری بد در شهر می‌پیچد و همه در خانه می‌خزند. در حکومت‌های توتالیتر، گوشه‌گیری و افسردگی، آیینی جمعی است.

بر خلاف تصور اوليه سباستين کخ[گئورگ درايمان] (كه بيشتر بينندگان او را پس از فيلم Black Bookميشناسند)نقش اول فيلم و بخش مهمی از گیرایی فیلم در شخصیت ویسلر است؛ منتقدان بازی بيادماندني "اولریش موهه" به نقش ويسلر را تحسين كرده و در جشنواره هاي مختلف جايزه بهترين بازيگر مرد را به او تقديم كرده اند. "موهه"، با آن صورت سرد و چشمان یخی و راه رفتن‌اش با شانه‌های ثابت، به خوبی بدن یک مأمور اطلاعاتی را نمایش می‌دهد که نوع کار و فکرش اندک اندک بر شکل و شمایل اندام‌اش اثر گذاشته است. جايي خواندم موهه که در فیلم، نقش مأموری اطلاعاتی را بازی می‌کند، خود در زندگی واقعی، قربانی اشتازی بوده و همسرش جاسوسی وی را برای اداره اطلاعات آلمان شرقی میکرده است.
شايد بهترين تعريف از اين فيلم را بتوان در اين جمله خلاصه کرد که دلباختگي جلاد به قرباني زمينه ساز کشف رگه هاي انسانيت نهفته در درون وي مي شود. دلباختگي خويشتن دارانه ويسلر به کريستا که هرگز بر زبان نمي آيد، اما باعث مي شود که او دنياهاي تازه اي را کشف کند. با «برشت» واقعي آشنا شود و کار عاري از احساس خود را با ملاحظات انساني پيوند بزند. تماشاي زندگي ديگران به عنوان نمونه اي تحقيقي از آن چه در آلمان شرقي قبل از فروپاشي اردوگاه چپ و بعد از آن رخ داده، ضروري است. عملکرد مکانيسم غير انساني دستگاه هاي اطلاعاتي جهت ارضاء اميال جنسي سياستمداران و ترسيم جنگ سرد به موضوعي فاقد انسجام ، از نكات مهم فيلم است. گاه به نظر مي رسد زن ديگري غير از کريستا در اين شهر وجود ندارد و دستيابي به او ، به مثابه آزادي از دست رفته اي است که غايت آرزوي هر مردي است. بازي بسيار خوب اولريش موهه و ديگر بازيگران فيلم گرماي اطمينان بخشي به فيلم داده و آن را از ديگر محصولات سينماي در حال احتضار آلمان متمايز مي کند،
لحظه‌های شکل‌گیری این فرد به شکل و شمائل انسان شدن حقيقتا" تکان دهنده است. او حالا اطرافش را بهتر می‌بیند. با پسرک داخل آسانسور (که پدرش را نیروهای خودش کشته‌اند)حرف می‌زند. نیاز به زن را در زندگی سرد و خانه خاکستری‌اش بیشتر حس می‌کند و حتي از زن تن‌فروش می‌خواهد كه بیشتر پیشش بماند.
از نواي پیانو نویسنده‌ای که همه حرکاتش تحت‌نظر او ست، منقلب می‌شود. از فداکاری زن بازیگر كه برای کمک به همسرش ، خود را در اختيار وزير فرهنگ قرار ميدهد، آنقدر منقلب ميشود که دست به کار می‌شود تا جلوی اين فاجعه را بگیرد.
یادآوری نقش فراموش شده «هنر» در زندگی ؛ و تحول و اثری که در ابعاد مختلف , در زندگی افراد میگذارد ,لطيف ترين نکته فیلم است .درست همانطور که در فیلم«The Visitor » شاهد تغییر در زندگی والتر پرفسور اقتصاد و استاد دانشگاه بودیم ،كه پس از آشنايي اتفاقي با نوازنده تمپو،موسيقي او را دگرگون ميكند .

هانا آرنت، فیلسوف آلمانی که مسأله توتالیتاریسم یکی از کانون‌های اندیشه سیاسی وی ميبود، شر موجود در نظام توتالیتر را به شیوه‌ای بدیع تفسیر کرده است. از دیدگاه او، ارتکاب شر، صرفاً عملی شیطانی و یا حتي برابر با حماقت نیست. هانا آرنت، مسأله خیر و شر را به قوه اندیشیدن پیوند می‌دهد. از نظر وی مرتکب شر، کسی است که نمی‌اندیشد. آرنت - به ویژه پس از حضور در دادگاه آیشمن - در چند نوشته خود استدلال کرد چگونه اندیشیدن، موقعیتی را پدید می‌آورد که آدمی از ارتکاب شر بازمی‌ایستد آیشمن که یکی از کارگزاران کوره‌های آدم‌سوزی دوران هیتلر بود، از نظر آرنت نمونه بارز انسانی نااندیش است.

ویسلر نمونه معکوس آیشمن است. در صحنه نخست فیلم، ویلسر بازجوست و یک زندانی را با ترفندهای بازجویی از پای درمی‌آورد و به اعتراف وامی‌دارد. صحنه بعد، او را بر سر کلاس درس بازجویی نشان می‌دهد که شیوه‌های درهم شکستن قربانی را به شاگردان جوان‌اش می‌آموزد. اما نشستن در آن بالاخانه و گوشی نهادن بر گوش و تحت نظر گرفتن زندگی یک روشن‌فکر، فرصتی برای اندیشیدن پیش روی او می‌گذارد. او می‌اندیشد. به درماندگی نویسندگان و هنرمندان در برابر سانسور و نظام مراقبت و مجازات دولت و به پایداری و انگیزه آنان برای مبارزه در راه آزادی می‌اندیشد. حتي سبک زندگی روشن‌فکر تحت نظر نیز برای او مایه اندیشیدن است.
شخصیت های «زندگی دیگران» همه در دایره ترس ، انتظار و از دست دادن ساده ترین نوع حق حیات به ساده ترین گونه خود سرگردانند. شکست می خورند اما ناامید نمی شوند. زندگی تا روز رهایی ادامه خواهد داشت.

«زندگی دیگران» فيلمي خوش ساخت است. ضرباهنگ ملایم فیلم بیننده را همراه خود می کند سکته و پرش ندارد و به این ترتیب ، در نيمه اول فيلم تماشاگر ،اندكي از طبيعت ساکن و خسته کننده کار تعقيب و مراقبت بي تاب ميشود اما ارزش فیلم فراتر از این است. پیام فیلم از چند جهت به ویژه برای بیننده در یک مملکت دور از دموکراسی مفهومی آکنده از روح تلاش، امید و ایستادگي تا مرگ و نابودي دیکتاتور است ، سانسور و سکوت نميتوانند درمقابل آزادی دوام بياورند. صحنه های شنود خانه های روشنفکران از سوی پلیس مخفی و سازمان امنیت ملی و جاسوسانی که همواره حتی خصوصی ترین بخش های زندگی مردم مانند زناشویی را هم مد نظر دارند ، همه آنقدر ملموس هستند که بسادگي و بدون شگفتی پذیرفته ميشوند. در ادامه ارائه آمارهای خودکشی نیز از فصل های دیدنی است. اینکه چگونه آلمان شرقی مخالفین خود را می کشت و مرگ آنها را خودکشی اعلام می کرد ولی پس از اندکی انقدر آمار خودکشی ها آنقدر بالارفته بود که دیگر عادی نمی نمود و دست آخر آنقدر شور شد که صلاح را در آن دیدند که اصلا آمار خودکشی خود را منتشر نکند.

به این ترتیب بخشی از فیلم را روایات مستند می سازد روش های بازجویی و اعتراف گیری نیز از همین دسته می باشند که همه به دلیل اتکا به واقعیت و کارگردانی، خوب از کار درآمده اند.

جایی خوانده بودم که اگر گمراه شده گان زمانه ما، شانسی برای دیدن و امتحان زندگی دیگری داشته باشند، حتما بین آنها هستند کسانی که به خود بیایند و طعم "زندگی دیگرانی" را بچشند. همانطور که رئیس بازجویان و مامور ارشداطلاعات آلمان شرقی در یک ماموریت خود را باز میابد و شرف و انسانیت اش را جایگزین رفاه و حرفه اش میکند..

انتهای فیلم آخرین دیالوگش هم فراموش نشدنیست.
جاييكه فروشنده می‌پرسد :"هدیه است؟کتاب رو کادو کنم؟" و مامور شکسته با لبخندی قاطع می‌گوید:"نه ! مال خودم است

نميدانم چگونه چنين فيلمي[ وبا چه ميزان تغييري!!!] در توصيف سرويس هاي اطلاعاتي و انحراف هاي جنسي رايج در آنها ،در جشنواره سرداران به نمايش در آمده!؟


پانوشت :


Das Leben der Anderen(نام آلمانی) یا The Lives of Others از آن دسته فیلمها یست که هرگز فراموش نخواهم کرد و جایگاه ویژه ای برایم دارد.یادم میاد وقتی فیلم را دیدم تا مدتی آنقدر تحت تاثیر آن بودم که از ذهنم خارج نمیشد ، و بدتر از آن اینکه تا مدتی هیچ فیلمی هم به دلم نمی چسبید. «زندگی دیگران» از همان دسته فیلمهایی بود که به نوشتن وادارم کرد و نتیجه اش هم دایر کردن همین وبلاگ شد!!چندی پیش به شدت یادش کرده بودم و حس میکردم که انگار دارم آنرا دوباره ولی اینبار به نحوی دیگر و از نزدیک شاهد هستم ! این بود که دست نوشته کوتاه و کنار افتاده قدیمی را برداشتم و سر وسامانی بهش دادم ، تصادفا" این پست مقارن شد با نوزدهمین سالگرد فروپاشی دیوار برلین که همین چند روز گذشته بود.
***
حدود يكسال پس از آنكه The Lives of Others اسكارش را به خانه ببرد ، درسفري كه از آلمان غربي به آلمان شرقي (هرچند كه ديگر بدين نام ناميده نميشوند) با ماشین سواری داشتم ، بجز طبيعت زيبايي منطقه و عقربه سرعت سنج ماشين (كه همواره از 200 تا 220 در نوسان بود و من از آن چشم بر نميداشتم) در حاليكه محو تماشاي كليسا ها و تفاوت رفته رفته ساختاري و معماريشان از غرب به شرق بودم، و تغییرات جاده را چه از لحاظ ظاهری و چه از لحاظ کیفی حس میکردم( البته نسبت به جاده های همانجا!) لحظه اي نبود كه از ياد دو اثر ماندگار هنري غافل شوم: يكي The Wall پينك فلويد كه راجرواترز در سال 1990جلوي ديوار فروپاشيده برلين اجرا كرد( اجرايي جالب و با شكوه كه به همگان ثابت كرد كه پينك فلويد را فقط و فقط خودشان بايد اجرا كنند وبس!!) و ديگري فيلم «زندگی دیگران».
بعد از گذشت ماهها پس از دیدن فيلم (خوشبختانه فيلم رامطابق با سنت فيلمهاي خارجي اسكار به زبان اصلي(آلماني) با زيرنويس انگليسي ديدم ،و از زيرنويس هاي بي كيفيت فارسي فارغ بودم) هميشه به اين فكر ميكردم چطور حكومتي كه با اين دقت و ریز بینی بر تک تک افکار مردمش نظارت و تسلط داشت و از هر حركت كوچك مغاير با سليقه اش جلوگيري ميكرد،اينطور پوسید و از هم فرو پاشيد؟نظارت و کنترل که دیگر بیشتر از این نمیشود.آن هم پشت دیوارهای بسته ای که کسی از خارج از آن ، اجازه خبر داشتن حتی از اقوام خود ندارد! اینجا شاید بد نباشد یادی هم از شاهکار "امیر کاستاریکا" «Underground» داشته باشم که نشان میداد چگونه گروهی سودجو سالها پس از اتمام جنگ جهانی هنوز مردم را از ترس حمله های دشمن ؛ در شهر زیرزمینی نگه داشته اند و در روی زمین مال و املاکشان را به یغما برده اند و بر آنها حکومت میکنند.
در طول راه از دوست آلماني ام درباره روزي كه ديوار فرو ريخت سوال ميكردم و او هم داستان خنده دار سخنراني شهردار مست برلين را برايم نقل كرد كه درحاليكه كارشناسان دو كشور درحال بررسي زمان بازگشایی مرز دو كشور داشتند، عبور مردم را از ديوار را مجاز و بي اشكال ميخواند و سرانجام قبل از اتمام كار كارشناسي مردم با خوشحالی از شرق ديواربه آن سوي آن يورش ميبرند. با شيطنت پرسيدم خب چرا از شرق به غرب ؟ پاسخ داد :يه ضرب المثل آلماني هست كه ميگه هر وقت كنار ديواربرلين ايستادي و ندانستي كدام سمت اش هستي،كافيه يك عدد موز را بياندازي روزي ديوار. از هرطرفي مردم حمله كردند تا آن موز را از روي ديوار بردارند آنطرف سمت شرق ديوار است!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر