آنروزها
غرق در انديشه يافتن حلقه هاي قدرت ،
بدنبال يافتن راهي براي رهايي از «زمان» بودم ...
با تمركز بر حلقه برتر گمشده ،
آنچه هنوز نيامده بود را ديدم ،
و از قيد«زمان» گريختم ...
اما چنان در بازي با حلقه قدرت ، غرق بودم
كه به عاقبت آن نمي انديشيدم ...
***
وقتي پست تحليل فيلم "بهار،تابستان،پاييز،زمستان و... بهار" را مينوشتم ،
بعضي از قسمتها ، حس خاصي بهم القا ميكرد،
گويي مخاطب استاد و سخنانش خودمن بودم...
و اين امر حقيقت داشت...
چقدر «آزمون» من زود و سنگين آغاز شد...
ترسم كه اينبار توان نگهداري از اسراري كه در انجمن اخوت در دلم نهادند، را نداشته باشم...
اي كاش اين حلقه دردناك را هيچگاه پيدا نميكردم.
آنكه در بند «زمان» نباشد
محكوم به «سوختن» است...
چقدر دلم براي «اينجا بودن » تنگ شده
غرق در انديشه يافتن حلقه هاي قدرت ،
بدنبال يافتن راهي براي رهايي از «زمان» بودم ...
با تمركز بر حلقه برتر گمشده ،
آنچه هنوز نيامده بود را ديدم ،
و از قيد«زمان» گريختم ...
اما چنان در بازي با حلقه قدرت ، غرق بودم
كه به عاقبت آن نمي انديشيدم ...
***
وقتي پست تحليل فيلم "بهار،تابستان،پاييز،زمستان و... بهار" را مينوشتم ،
بعضي از قسمتها ، حس خاصي بهم القا ميكرد،
گويي مخاطب استاد و سخنانش خودمن بودم...
و اين امر حقيقت داشت...
چقدر «آزمون» من زود و سنگين آغاز شد...
ترسم از آنكه خوابها تعبير گردند :
ترسم كه اينبار قادر به نجات مسيح نباشم ،ترسم كه اينبار توان نگهداري از اسراري كه در انجمن اخوت در دلم نهادند، را نداشته باشم...
اي كاش اين حلقه دردناك را هيچگاه پيدا نميكردم.
آنكه در بند «زمان» نباشد
محكوم به «سوختن» است...
چقدر دلم براي «اينجا بودن » تنگ شده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر