۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

آخرین وسوسه مسیح + راز داوینچی

در اثر یک اتفاق ساده ، باردیگر "آخرین وسوسه مسیح" در مسیرزندگی ام قرار گرفت . هنوز که هنوزه با وجود گذشت سالها از آن روزها با خواندن کتاب کازانتاکیس و شنیدن موسیقی متن و تمهای بیمارگونه و زجرکشیده پیتر گبریل (که به نام آلبوم Passionمنتشر شد) یا دیدن فیلم ممنوعه ، اسکورسیزی لرزه براندامم میافکند. میدانم خیلی ها تا کنون به این مطلب پرداخته اند ،همچنین ،شاید خواندن مطلبی دراین باره در سایتی بانام 666 کمی مضهک به نظر آید ، ولی گفتم شاید خالی از لطف هم نباشد.چون تاکنون کسی از این زاویه به قضیه نگاهی نداشته است...
در اینکه مسیح با تمامی پیامبران دیگر تفاوتهای بسیارزیادی دارد جای هیچ شک و شبهه ای نیست . او تنها پیامبری است که معجزات الهی ،از پیش از تولدش آغاز شد(اشاره به حاملگی حضرت مریم)، پیامبری که تولد و سرانجامی متفاوت نسبت سایر پیامبران داشت و معجزات اعجاب برانگیزش همواره تا به انتها ادامه یافت . هیچکدام از پیام آوران الهی نه ظهوری تا این اندازه رازگونه و نه پایانی اینقدر سخت و درداور نداشتند. ( اشاره به فیلم مصائب مسیح ساخته مل گیبسون) شاید اینها پاره ای از دلایلی باشند که او را "پسر خدا" نامیدند .در اینجا خیال ندارم بحث پسر خدا بودن یا نبودن او را باز کنم ؛که صرف عنوان تفاوت او به سایرین در همین چند جمله خواننده را کفایت میکند.

در سالهای اخیر دو کتاب پرفروش که هردو به فیلم تبدیل شده اند؛"آخرین وسوسه مسیح" اثر نیکوشس کازانتاکیس و "راز داوینچی" اثر دن براون، با دیدگاه متفاوتی به بررسی زندگی مسیح پرداخته اند.آنچه میخواهم بنویسم نگاهی به هردوی این اثار در موازات باهمدیگر است.
نیکوس کازانتاکیس نویسنه مشهور و خالق آثاری چون زوربای یونانی و مسیح باز مصلوب در "آخرین وسوسه مسیح" ازپیشنهاد بهره جویی از "دلمشغولی های دنیوی" توسط شیطان به عنوان پاداشی برای همه این سختی ها ، و آخرین نیرنگ ابلیس، یاد میکند.
لبخندی که در انتهای فیلم اسکورسیزی(The Last Temptation of Christ) برلبان ویلیام دافو(هنر پیشه نقش مسیح)نقش میبندد ، حاکی از رضایت او از کارآمدنبودن این آخرین ترفند و وسوسه شیطان است .
اکثر بینندگان فیلم به اشتباه حربه "عشق"را به عنوان آخرین ترفند وسوسه آمیز اشتباه میانگارند. واژه عشق شاید تنها واژه ای است که در فرهنگ بشری و الهی مشترک است ،حالیکه مفهوم "عشق" پاکتر ازآنی که شیطان ،در آن جایگاهی داشته باشد. این که در تاریخ چیزی از متاهل بودن پیامبر ثبت نشده دلیلی بر عدم وجود چنین احساسی بشری در او نیست.کما اینکه از پیامبرانیکه زنان متعدد داشته اند نیز چیزی مبنی بر وجود و یا حتی عدم وجود چنین احساسی بیان نشده است.
در ادامه اثبات این نظریه ، به مقاله ای از وبلاگ دوست بسیار عزیزم، پدرام (ستایش های یک آریایی نیک کردار) با عنوان (هیروس گاموس)اشاره ای میکنم که پا فراتر از واژه برداشته و عرفانی بودن "عشق" را حتی در عمل اثبات کرده...
حال بیایید با این دیدگاه به استقبال" راز داوینچی" شاهکار دن براون برویم.آنچه میابیم باورکردنی نیست ، دن براون ، اثبات تئوری را تکمیل کرده است .او با تفسیر واژه های "جام مقدس" و " خون مقدس" و بیان تاریخچه اصلی " انجمن اخوت" ،"عشق " مسیح به مریم مجدلیه ،را نه یه عنوان وصله ای ناشایست ، بلکه به عنوان نماد و سمبلی از تکامل در بینش پپامبر یاد میکند،
و انجمن اخوت راعهده دار، پاسداری ازاین ثمره گرانبها میداند.
آنچه که کازانتاکیس از آن به عنوان "آ خرین وسوسه مسیح" میانگارد ، عشق به یک بشر نیست. چرا که عذابی مسیح در این دنیا همواره متحمل شد ،از برای عشق به همنوعان ما بوده است وبس. چگونه میتوان قبول کرد که پیام آور عشق و محبت ،خود درحسرت تجربه آن باشد؟
خلاصه کلا م عشق دنیوی منافاتی با عشق الهی ندارد بلکه نخستین گام دراین مسیر است.و هرکه دراین مسیر حرکت میکند قطعا"از پله نخست عبورمیکند ،آنچه شیطان کازانتاکیس وسوسه میکند ،ایستادن و ماندن در مرحله نخست و بشری است و آنچه دن براون به آن میپردازد عبور مسیح از مرحله ابتدایی، پیش از فدا شدن در عشق الهی است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر