در دومین بخش از نقد و بررسی فیلم شوالیه سیاه، و در ادامه بحث "جدال خیر و شر در هنر مدرن و پست مدرن "قصد به مقایسه و تحلیل این فیلم بانگرشی عمیق تر و فراتر از "بتمن" دارم،چون این تحلیل نیازمند مقدمه ای جهت آماده سازی فضای ذهنی می بود ، بخش اول را ساده تر و ملموس تر به عنوان مقدمه نوشتم .
اینکه «بتمن» و «جوکر» قادر به نابودی یکدیگر نمیشوند، با شناخت عمیق توهمات انسان مدرن ،همچنین با شکست مدرن نیک/بد، فیلم را ،به یک سناریوی نو و چندصدایی تبدیل میکند .
سناریوی فیلم ازایجاد یک « تیپ خلاق » به« راه فرار خلاق»، ،از نگاه مدرن یک « نگاه جدید و بازی جدید»، به سوی یک «تغییر مرز جدید و خلاق» میرسد.
مکاشفه نئو امپرسیونیستی «شوالیه سیاه» در «ماتریکس»
نمونه این تحول و «تغییر مرز خلاق» را ما در فیلم «ماتریکس» میبینیم. در در بخش اول «ماتریکس»، «نئو» با بازیگری خوب «کیانو ریوز»،با آشنایی با قدرت خویش به عنوان «ناجی» قادر به پیروزی بر نگهبانان ماتریکس و آقای اسمیت میشود. زیبایی فیلم ماتریکس در آفرینش یک تفاوت نو است. «ماتریکس» یک فیلم هنری/فلسفی است و همزمان معنایی نوین برای یک فیلم هنری/فلسفی ایجاد میکند و مرتب در خود« فضاهای بینابین » برای تفسیری متفاوت و نگاهی دیگر ایجاد میکند.
در قسمت دوم « ماتریکس » میبینیم که نئو بر خلاف قهرمان مدرن و بازی مدرن نیک/بد سریعا پی میبرد که او به عنوان «ناجی» در واقع خود بخشی از سیستم و جزو دستگاه کنترل مدرن و ماتریکس است و یک ناجی واقعی نیست. درست همانطور که بازی قهرمان/ضد قهرمان مدرن بتمن/جوکر نیز خود یک بخشی از سیستم و استدلال مدرن است . این نگرش جهت حفظ و بازتولید نظم مدرن و باور ضرورت پیروزی عقلانیت و نظم بر احساس ،از تمنا و ناآگاهی خطرناک است. خوبی فیلم بتمن جدید این است که او بر خلاف فیلمهای قدیمی بتمن همزمان این دروغ مدرن را احساس میکند، بی آنکه کاملا بر آن چیره شود.
برادران واچوفسکی در فیلم ماتریکس ؛ نئو را به سرعت در میان مفهومی نو از«ناجی و قهرمان» که در راستای تفکر روانکاوی پسامدرنی است وارد میکنند و نشان میدهند که ناجی خود بخشی و برنامه ای برای کنترل و بازتولید است. از طرف دیگر «نئو» میداند که «اسمیت» نیمهمنفی او و خود اوست. جنگ میان نئو و اسمیت در بخش دوم ماتریکس در واقع جدل میان نئوی مدرن و انتقادی و طرفدار دیالوگ، با اسمیت مطلقگرا و راسیونال است که در واقع نیمه پست مدرن خود اوست.
اکنون اسمیت به سان «نهایت پوچی و ناآگاهی خطرناک و بیمرز» خواهان دستیابی به تمتع بیمرز و حکومت فردی خویش بر ماتریکس است ، او که نمادش در توانایی «کپی کردن» خویش و تبدیل همه اجزای ماتریکس به یک اسمیت نو میباشد. اکنون میخواهد بر همه هستی بیمرز حکومت کند و نمادی از یک سوژه مطلق و ایجادگر در یک حکومت یکدست و فاشیستی است
(نمونه دیگر این شخصیت به شکل ساده تر در فیلم The Wall اثر Pink Floyd و آلن پارکر در بخش Run Like Hellایجاد شده است ، یک آنارشیسم کامل و خالص). ازینرو نبرد نهایی نئو و اسمیت در واقع نبرد میان نیک/بد، عقلانیت/ ناآگاهی مدرن است و اینجاست که ماتریکس تحولی مهم و اساسی در تفکر مدرن و بازی مدرن به وجود میآورد و به از یک «راه فرار خلاق» به یک «تغییر مرز خلاق» و پسامدرنی دست مییابد.
نئو میداند که اسمیت نیمه دیگر او و بخش دیگراز او در یک معادله ریاضی است. ازینرو او بر خلاف نگاه مدرن که در نهایت با پیروزی قهرمان بر ضد قهرمان و با توهم پیروزی دموکراسی بر ترور پایان مییابد، میداند که تنها زمانی بر اسمیت و نیمه دیگر خویش پیروز میشود که خود او نیز به سان قهرمان از بین برود. او میداند که تنها زمانی سناریوی وحشتانگیز ترور اسمیت به پایان میرسد که دیگر قهرمان و ناجی نیز در میان نباشد. زیرا وقتی قهرمان و ناجی در میان نیست، آنگاه ضد قهرمانی و جدلی میان این دو روایت نیست بلکه ما با جدل خندان و بازیگوشانه میان تلفیقهای مختلف و نظمهای مختلف روبرو میشویم.
اکنون به قول فلاسفه " انسان ماشین میشود و ماشین انسانی میشود." حال با مرگ قهرمان، ضد قهرمان و نیمه دیگر او نیز محکوم به مرگ میشود، سناریوی کهن پایان مییابد و زمانه برای یک تحول نو و یک سناریوی جدید و همکاری مدرن میان انسان و ماشین، یا انسان و ناآگاهی او شروع میشود. انسان با قبول نیاز خویش به نیروهای ناآگاهش ، و نیاز اش به ماشین ، تن به دیالوگی نو میدهد و کامیپوتر و ناآگاهی نیز نیازش به انسان را حس میکند ، پس به دیالوگ روی میآورند. حال دوران چندصدایی و دیالوگ های نوین آغاز میشود. پایان سری فیلم ماتریکس و عدم پیروزی نئو بر اسمیت برای بسیاری از بینندگان علاقهمند به پیروزی خوبی بر بدی، دردناک و غیر قابل قبول بود، ازینرو بخش سوم بسیار مورد انتقاد و عدم استقبال ببیندگان قرار گرفت. در حالیکه این بخش در واقع به شیوهای خلاق و نو ،سناریوی کهن را میشکند و راهی جدید و ضد قهرمانگرایانه و چندصدایی ایجاد میکند. راهی که در واقع ادامه منطقی فیلم جدید «بتمن» میتوانست باشد، اگر بتمن و جوکر هرچه بیشتر بر همزادی درونی خویش و تنها بودن خویش در جهان مدرن پی میبردند و با پیوندی نو با یکدیگر بر این جنگ و حفظ دروغ و توهم مدرن چیره میشدند. یا در یک سناریوی نو و ضد قهرمانانه، از توهم و دروغ ،پیروزی بر ترور و جنگ و ضرورت ایجاد دیالوگ با «غیر» و رشد دگردیسی فرهنگی و سیاسی سخن میگفتند ، و یا به شیوه ای هنری و با پایانی دیگر این سناریوی نو به تصویر در میآمدشاید فیلم «بتمن» پایانی پیروزمندانه و مدرن تر پیدا میکرد.
زیرا علیرغم آنکه دروغ و توهم را نشان میدهدُ ، با وقار و سنگینی باشکوهی که کریستوفر نولان با آن پایان فیلم را رقم میزند ؛«بتمن» در نهایت تنهایی، در اسارت نگاه قهرمانانه و ضرورت حفظ فضای خیالی مدرن باقی میماند و اینجاست که خود دچار توهمی خیالی و نظمی تراژدیک میشود. زیرا به قول فیلم هر قهرمانی در نهایت یا باید بمیرد و یا به یک شر و شرارت نو دگردیسی یابد، مگر آنکه با مرگ خویش به سان قهرمان همزمان مرگ ضد قهرمان و مرگ سناریوی قهرمان/ضد قهرمان را ایجاد کند و خالق یک «ابر قهرمان» باشد.
ابرقهرمانی که در واقع به قول نیچه یک دلقک، یک انسان پارادوکس و خندان و یک سوژه تمنامند و نیازمند «غیر»، نیازمند به معشوق و دگراندیش اما رقیبی جدی برای دستیابی به اوج بازی «عشق و قدرت» است. بازی «عشق و قدرت» همیشه سمبولی ناتمام و چندصدایی است و بیانگر راهها و سناریو های نو.
قهرمانانی نوین که در بازی خندان نیک/بد خالق و ره رو ی فراری از سناریوی کهن به سناریو ی مدرن در جهان سمبولیک و بازی جدید « عشق و قدرت» هستند. باری عدم دستیابی به این سناریوی نو و خندان معضل نهایی «بتمن» و جهان مدرن کنونی ماست. سناریوی نو در جهانی سمبولیک که ما مهاجران چندهویتی و چندزبانی، نمادی از رشد آن در هستیم. جهانی که جنبش صلح و دیالوگ کنونی آن، بخشی از هوادار جنبش پلورالیسم سیاسی و فرهنگی است و در عرصه هنر و سینما و فلسفه با نگاههای پسامدرن، یا جسم گرایانه مبدع فیلمهایی چون «ماتریکس» و ... است.
سخن آخر - بازتاب نگرش پست مدرن در فرهنگ
امیدوارم، ، این دو نقد مقیاس و معیاری نو در نقد روانکاوانه ایجاد کرده باشند . زیرا هر نگاه نو میبایستی نه تنها خواننده خویش، بلکه نقاد و رقیب توانای آشنا به این نگاه چندسیستمی را به وجود آورد. ازینرو این نگاه تخصصی، مغرورانه ، خواهان ایجاد سناریوی نو در مباحث روانشناختی و عبور از حسادتهای کوتهبینانه نارسیستی و دستیابی به چالشی نئو امپرسیون بر بستر مدرنیته و قبول ضرورت چندصدایی است.
جهان امروز ما هم نیازمند به عبور از بازی کهن سنتی قهرمان/دیکتاتور، دیو/اهریمن و یا بازی مدرن نیک/بد دارد و بایستی به جهان ومباحثه ضدقهرمانان خندان و چندصدایی و اشکال و انواع تلفیق شده و پست مدرن دست یابد تا بتواند بر بحرانهای امروزه خویش چیره شود . ما به سان بخشی از این تحول نو،در کشورمان ، هم نماینده نسل نوی «ضد قهرمان خندان» درون ایران هستیم. از مرزهای قرمز قهرمانان کنونی ایرانی میگذریم و با تحول در نگاه ،در نهایت در یک سیستم حقوقی و سیاسی به رشد این جهان خندان وشاد و چندصدایی پارسی کمک میرسانیم. همزمان به سان مهاجری پسامدرن در تحول جهان مدرن و عبور از جدال تراژیک کنونی میان فرهنگها نقش مهم خویش را ایفا میکنیم. زیرا ما به سان «گرگ بیابان»،هم سان «هیولای خندان» و انسان خندان پارادوکس بر سر مرز فرهنگها زندگی میکنیم و مرتب از یک فرهنگ به فرهنگی دیگر، عناصری نو و زبانی نو وارد کرده و راه فراری خلاق و تلفیقی نو ایجاد میکنیم.باری ، زمانه این نسل نوست که با مرگ خویش به سان قهرمان ، مرگ دیکتاتور سنتی ، بازی سنتی و بازی مدرن را ایجاد میکنند و باعث تحول و تفاوت در ساختار سنتی و مدرن و ایجاد یک رنسانس پارسی و دگردیسی جسمگرایانه و چندصدایی جهان مدرن می شوند. باشد که فیلمسازان ما نیز هر چه بیشتر به این تحول نو و عمیق دست یابند و ما شاهد فیلمهای متفاوت در سینما باشیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر