« دروغ را آنقدر بزرگ بگویید که تصور دروغ بودن آن هم به ذهن کسی وارد نشود»
".... حقیقت نیازی به باورآوردندگان ندارد. بگذارید یادآوری کنم: حقیقت نیازی به ايمان ندارد. خورشید دربامداد برمی خیزد شما آن را باور ندارید، دارید؟ هیچکس از دیگری نمی پرسد، "آیا به خورشید اعتقاد داری؟ آیا ماه را باور داری؟" اگر کسی بیاید و از تو بپرسد، "آیا خورشید را باور داری؟ آیا ماه را باور داری، آیا به درختان اعتقاد داری؟"، فکر می کنی که او یک دیوانه است. چرا این سوال ها را می پرسد؟ این ها وجود دارند، بنابراین موضوع باورداشتن به آن ها وجود ندارد.
مردم دروغ ها را باور می کنند و وقتی دروغ می سازی،یک رهبر بزرگ می شوی. مردم ابداع کنندگان بزرگی هستند. وقتی دروغ ها چنان هستند که کسی نمی تواند آن ها را تشخیص بدهد و راهی برای اثبات یا انکار آن ها وجود ندارد، تو حفاظت شده ای. مردمان زیادی در مورد دروغ های روحانی سخن می گویند.
.... آدلف هیتلر در زندگی نامه ی خودش،" نبرد من " ، نوشته است که یک دروغ باید بارها و بارها تکرار شود تا حقیقت بشود.: این تجربه ی خودش است. او تمام زندگیش را با دروغ زندگی کرد، دروغ هایی چنان واضح که در ظاهر هیچکس حتی فکرش را نمی توانست بکند که کسی آن ها باور کند!
برای نمونه، " به سبب وجود قوم یهود، تمام دنیا در حال اضمحلال است و به سمت جهنم می رود." یهودی ها چگونه وارد این شدند؟ وقتی هیتلر برای نخستین بار در مورد یهودیان سخن گفت، حتی دوستانش خندیدند و به او گفتند، "این احمقانه است." او گفت، "شما فقط صبر کنید. به تکرار این ادامه بدهید و نه تنها غیریهودیان آن را باور خواهند کرد، حتی یهودیان نیز باورش می کنند. فقط به تکرار این ادامه بدهید."
باور توسط تکرار پیوسته ایجاد می شود. و او تمام نژاد آلمان را وادار به باور کرد ، او قادر بود چیزی را پیوسته برای سال ها تکرار کند، با جدیت ، پشت کار، قطعیت و یقین کامل، بدون هیچ تردید.
مردم آنچه را که می گویی باور نمی کنند، آنان به روشی که تو آن را ادا می کنی باور دارند. و زمانی که هنر دروغ گویی را یادگرفتی، یک اعتیاد می شود، زیرا مردم شروع می کنند به باور کردن تو، شروع می کنی به قدرتمند شدن. و سپس اگر بتوانی ترتیب چند چیز را بدهی، قدرتت عظیم می شود. برای نمونه، اگر بتوانی نوعی خاص از شخصیت را پیدا کنی، این به تو اعتبار می بخشد. اگر شخصیت تو طوری باشد که مردم بتوانند به آسانی تو را باور کنند، این به تو کمک می کند.
مردمانی که با دروغ زندگی می کنند همیشه در اطرف خودشان یک شخصیت خاص ایجاد می کنند؛ اگر یک شخصیت هم نباشد، دست کم ظاهر آن را دارد!
هیتلر یک ورح والا mahatma بود. او مشروب نمی خورد، به هیچ مسکری دست نمی زد. فقط غذای گیاهی می خورد و لب به گوشت نمی زد او حتی چای یا قهوه نمی نوشید و سیگار هم نمی کشید.
او صبح زود از خواب بیدار می شد و شب ها زود به خواب می رفت: اینگونه عادت کرده بود. او تمام عمرش را، تقریباٌ تا آخرین لحظه مجرد بود. می گویم تقریباٌ، زیرا فقط سه ساعت قبل از مردنش، قبل از خودکشی اش، ازدواج کرد..فقط سه ساعت قبل از خودکشی.... در میانه ی شب، وقتی که تصمیمش را برای خودکشی گرفت، کشیش را احضار کرد. کشیش را بیدار کردند و به سلول زیرزمینی او بردند. فقط سه یا چهار دوست در آنجا حضور داشتند. مراسم ازدواج سریع و فوری انجام شد و تنها کاری که پس از ازدواج کرد خودکشی بوداین ماه عسل آنان بود. و او تمام عمرش را مجرد بود.احتمالا" فکر کرده "حالا ازدواج چکار می تواند با من بکند؟ درهرصورت بزودی خواهم مرد!"
این عادات اعتبارآور و مشخصه هستند. اگر واقعاٌ می خواهی یک دروغگو باشی، اگر واقعاٌ مایلی به دروغگویی ادامه بدهی، آنوقت باید شواهدی درست کنی که انسانی با شخصیتی ویژه هستی، تا مردم تو را باور کنند. برای همین است که قدیسان ،و کسانی که به دروغ های روحانی می پردازند، متکی به شخصیت و اعتماد بنفس هستند.
انسانی که با حقیقت زندگی می کند نیازی ندارد که به هیچ چیز تکیه کند؛ خود حقیقت کافی است. ولی حقیقت در مردم باور ایجاد نمی کنددرواقع، حقیقت مردم را شاکی می کند! مردم عاشق دروغ هستند و همیشه از حقیقت گریزانند....
... درواقع، دروغ هرچه بزرگتر باشد، امکان باور آن بیشتر است، زیرا اگر دروغ کوچکی باشد، امکان کشف آن برای مردم هست، آنان این مقدار هوش را دارند! ولی اگر دروغ بسیار بزرگ باشد، بزرگتر از هوشمندی، آنان هرگز قادر به کشف آن نیستند. برای همین است که دروغ های بزرگ قرن ها زنده هستند.
...و وای از آن زمانيكه وقتي بر مسند قدرت هستي "دروغ" برهمگان عیان شود !!!
هيتلر علاوه بر تمامي صفات و ويژگيهاي منفي كه داشت ؛ فردي بسيار بسيار هوشمند بود.
اين نكته ايست كه ديكتاتورهاي امروز!! بخاطر خود بزرگ بيني زياد ؛ از آن درمانده اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر