۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

رهایی

با افتخار می گویم پیروز شدی...آری....تو بردی...اما چه چیز را؟

....تو به خاطره پیوستی....!!

از سکوت سرد تو شکست خوردم...

امیدم را به ژرفای نگاه تو بخشیدم و رفتم....

فرو رفتم در نفرت بی کرانت...

اکنون هر چه هستم٫آزادم....

آزاد از تمامی عشق ها و نفرت های دنیا....

جدا از همه ی دوستت دارم ها...

من رفتم...بی تو رفتم...

و اکنون این تو هستی که به خاطره پیوستی...!

پاسخی ندارم....چه کسی مرا مؤاخذه خواهد کرد؟

دیگر مانعی نیست....از تو گذشتن آسان نیست ولی ممکن است....!

بی تو بودن٫نفس کشیدن٫...

ثابت خواهم کرد که ممکن است....

فراموشت خواهم کرد...یعنی فراموشت کرده ام....

هم تو را٫هم خودم را....

اکنون آزاد آزادم....بی تفاوت نسبت به همه چیز...

نسبت به تو ٫خودم٫زندگی و هر چه که در ذهن زیبایت بگنجد....

حال که دوست داشتن را در نگاهت به یادگار گذاشته ام...

آن باش که می خواهی...آسوده از عاشق بی دل و اشک و دلتنگی.....

گفته بودم خیلی نخواهم ماند...

آری...زمان پرواز فرا رسید!

میبایست نابود می شدم تا تولد دوباره ام را جشن بگیرم!

اما تو دیگر خاطره ای بیش نیستی....!!!!

وقت رفتن است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر