سرزمینی وجود دارد که مردم آنرا از روی ترانه ها می شناسند. مردان و زنانی در آنجا نزدگی می کنند که راه آنجا را یافته اند و هیچ گاه دوباره دیده نشده اند. در آن سرزمین نیستی و زوال وجود ندارد. در آنجا درد و افسردگی شناخته شده نیست، نفرت و گرسنگی معنا ندارد، همه با آرامش با هم زندگی می کنند و فراغ بال و بدون زحمت خیلی چیزها به دست می آورند. حیف که در آنجا به خاطر نبود غم خوشی هم وجود ندارد. برباد رفته - مارگارت میچل
جلوه های ویژه فلسفی
با تجاری شدن سینمای اکشن و مورد توجه قرار گرفتن آن برای قشر عام ، اکشن تبدیل به سبکی سرگرم کننده و سبك برای تماشاچیان شده بود. بینندگان حرفه ای کم کم ، از آن فاصله خود را بیشتر میکردند. اما انقلابی که برادران واچفسکی با سه گانه جاویدان « ماتریکس » در عالم سینما خلق کردند موجب شد تا سینمای اکشن بار دیگر مورد توجه منتقدین قرار گیرد. پیچیدگی مفهومی فیلمنامه بقدری زیاد بود که هیچ کارگردانی حاضر به ساخت آن نشد. تا آنکه برادران خود دست بکار شده و از ترکیب سینمای اکشن (Action) و علمی تخیلی (Science Fiction) ژانر جدیدی را ابداع کردند که بعدها اصطلاحا " به «اکشن – فلسفی» معروف شد. از ویژگیهای این سبک میتوان به اکشن بسیار بالا و حیرت انگیز ، جلوه های ویژه صدا و تصویر خارق العاده و فیلمنامه های سنگین ، پیچیده و استعاره گونه اشاره کرد.
.در طول سالهای بعد از 1999(ماتریکس 1) تعداد بسیار محدودی از انواع این ژانر متولد شد ، هرچند که هیچکدام بپای سه گانه ماتریکس نرسید .اما چون این فیلمها علاوه بر تماشایی بودن( به لحاظ صحنه های خاص اکشن) حاوی پیامی بود و حرفی برای گفتن داشت ، آثاری ارزشمند شناخته شد.
از این قبیل فیلمها میتوان به موارد زیر اشاره کرد :
-The Dark knight -2008 ساخته کریستوفر نولان با بازی هیث لجر در نقش بیادماندنی جوکر و کریستین بیل در نقش بتمن
( رجوع شود به پست « تنها ترین شوالیه قسمت اول» و « تنها ترین شوالیه قسمت دوم»)
- Wanted -2008 ساخته timur bekmambetove با بازی آنجلینا جولی ، مورگان فریمن
- Revolver -2005 ساخته گای ریچی ، با بازی جیسون استاتن
-Equilibrium-2002ساخته کرت ویمر با بازی کریستین بیل در نقش راهب اعظم پریستون و شان بین
Equilibrium
Equilibrium یا "توازن" به معني حالتي از تعادل و آرامش فیزیکی و روحی است .
اين فيلم اثر كرت ويمر و محصول 2002 آمريكاست.شايد مابين تمامي اكشن هاي فلسفي ،تنها فيلمي كه بيننده را بياد ‹ماتريكس› مياندازد و از لحاظ نوع صحنه هاي اكشن بدان شباهت دارد؛بدون شك Equilibrium است. از اینرو تصمیم گرفتم به آن در این مقاله بپردازم.
البته قطعا" فیلمهای دیگری نیز در این میان هستند ، لیکن از آنهایی که من دیدم این چهار اثر ، کیفیتی متفاوت و برتری ویژه ای داشت.امیدوارم بتوانم در فرصتی مناسب همه آنها را نقد و تحلیل کنم.
نقد داستان EQUILIBRIUM
EQUILIBRIUM داستان زندگي مردم پس از جنگ جهانی سوم است ؛ ظلم و فساد و تباهی جهان را فرا گرفته.رهبري با اتكا به نيروي نظامي به تصرف کل جهان می پردازد و برای جلوگیری از جنگ جهانی چهارم که موجب نابودی نسل بشر میگردد، با مجبور کردن مردم به مصرف دارویی‹‹ احساسات›› را در مردم سرکوب می کند.چرا كه او معتقد است روح ستيزه خوي بشر ريشه در احساسات او دارد. این دارو برای از بین بردن و خنثی نمودن احساسات منفی در انسان استفاده می شود ولی باعث می شود که احساسات خوب هم همه از بین بروند. کسانی که از این دارو استفاده نکنند به عنوان مجرمین احساسی محکوم به اعدام با سوزاندن هستند. در حقیقت بروز احساسات در این فیلم یعنی مصرف نکردن دارو و داشتن احساسات است که سرنوشتی جز اعدام ندارد. در سرتاسر محیط این فیلم رهبر به مردم درباره نفرت و جنگ و اثرات داشتن احساس می گوید ولی هیچگاه نمی گوید که احساس خوب هم هست که به بهای از دست دادنش بدی به ازبین می رود. و اگر احساسات خوب نباشد هیچ کس نمی فهمد بدی چقدر بد است!
( این درست همان نگرش پست مدرنیسم گونه فیلم شوالیه تاریکی است که مفصلا" در باره آن قبلا" بحث کردم.)
دراین آينده فاشيستي،( پس از سومين جنگ خانمان برانداز جهاني)، جهان در بند نظامي سخت گير شده که با سرکوب کردن احساسات، مدعیست جنگ را حذف کرده است: انديشه برتر حاكم مدعیست كه علت تمام جنگ ها و كشتارها ، احساسات و درك لذات بشري است ، پس تخدير و كنترل احساسات به تعادل و آرامش منجر خواهد شد.
کتاب،موسيقي و هنر به شدت قدغن شده اند و احساس کردن جرمي ست که سزاوار مرگ است. پروزيم كه داروي آنتي دپرسانت قوي است(شبيه پروزاك كه داروي موجود عصر ماست)، روزي دو بار توسط افراد به خودشان تزريق مي شود تا نظم نظام بي احساس، تثبيت شود.پر واضح که تخدير و نابودي احساسات به وسيله بسياري از انسان ها پذيرفته نمي شود، عده اي از دريافت دارو سر باز مي زنند و در خرابه ها به شكل پنهاني زندگي مي كنند تا احساساتي نظير شادي و غم و تلاطم ها و آفرينش ها ی هنری و لذت درك و حس خود را حفظ كنند. حكمرانان چنين سرزميني (ليبريا) كه بر خلاف نامش سرزمين نقض آزادي هاي انساني است، آن ها را تعقيب مي كنند تا هر عصيانگري مخالف اين انديشه را بكشند.پس با ایجاد این آرامش دروغين ، ستيز و كشتار نه تمام نشده ، بلكه صورتي مداوم و تغییر یافته بخود ميگيرد !
جالب آنكه مجريان قانون مردانی روحاني و راهبانی هستند كه براي نبرد با مخالفین ، متخصص فن كاتایي با اسلحه به شكلی ظريف و ماهرانه هستند.این راهبان که «راهبان گراماتون» نام دارند، وظیفه یافتن ریشه های ددمنشی انسان را عهده دار هستند، ریشه ای که «پدر» (رهبر)آنرا در« هنر و احساس » میداند . رهبر ، پدر روحانی بزرگ ؛ اسرار آميز و دست نيافتني است كه بر اين مردان روحانی و جامعه حكومت مي كند.
John Preston با هنرمندی کریستین بیل (Christian Bale) ، راهب ارشد گراماتون و مامور عالي رتبه حکومت است که مسئوليت از بين بردن آنهايي که از اين قانون سر باز مي زنند را برعهده دارد.نگاه سرد و بی روح او از پس آن چهره استخوانی حاکی از فقدان کامل احساس در وجود اوست.
(کریستین بیل در سالهای اخیر اثبات کرده که بازیگری بسیار مستعد و باهوش است. او که تجربه بازی در نقش های مختلف را داراست و انصافا" همگی را بنحو احسنت اجرا نموده است یکی از بهترین بازیهایش را در این فیلم که نیاز به آمادگی جسمانی بالایی دارد بنمایش گذاشت.هنرنمایی او در سری جدید بتمن ، در The Prestige در نقش آلفرد بردن و شاهکار او در فیلم Machinist در نقش ترور رزنیک که بخاطر ایفای نقش لاغراندام مردی که یکسال نخوابیده است 28 کیلوگرم کم کرد، را شاهد بوده ایم )
او حتی نزديك ترين همكار خود، را به علت خواندن شعري از W,B Yeats ،به مضمون زیر كه در عين سادگي اهميت روياهاي سلب شده بشري در نظام توتالیتر را كه از احساسات انساني تغذيه مي شوند را بيان مي كند، اعدام مي كند:
"من مسکین هیچ ندارم بجز روياهايم
زیر گامهایت گسترده رویاهای من است
آهسته بگذر
که گام بر رویاهایم مینهی"
ولی پس از فراموشي دوزهايي از داروي متعادل ساز، بیاد میاورد که چگونه ، همسرش را به علت سر باز زدن از مصرف پروزيم به جوخه هاي آتش سپرده ، نگاه او به خانواده، فرزندان و اطرافش نو مي شود. در صف موجودات مسخ و ماشيني كه درفيلم ‹‹۱۹۸۴›› هم ديده ايم، و در عبور از راهروها و گذرها و در بين كساني كه به چپ و راست نگاهي ندارند و در حقيقت موجوداتي با ظواهر متفاوت اما فاقد احساس و يكنواخت هستند(Pink Floyd- The Wall)، نگاه كردن را تجربه مي كند. کم کم نگراني هم به احساساتي كه هرگز نداشته اضافه میشود .پارانوياي اين كه دنبال مي شود آزارش مي دهد. اینک او كه خود آثار تكرار ناشدني هنری چون موناليزاي داوينچي را به آتش كشيده از شنيدن قطعه اي از موسيقي جاز به وجد مي آيد و متلاطم مي شود(بار دیگر موسیقی موجب تحول میشود -جا دارد اينجايادي از فيلم The Visitor داشته باشیم). عشق را دوباره تجربه مي كند. رنگ قرمز روباني كوچك متعلق به زني ، در دنياي سياه و سپيد و خاكستري پريستون ، شورانگيز و محرك است.
جالب است بدانید که این فیلم بزبان فارسی دوبله شده است.
تحليل فيلم
تنها چيزي كه قوي تر از يك نظام حاكم است مردي است كه اراده مي كند تا آن نظام را براندازد. اين يكي از Taglineهاي مهم فيلم Equilibrium است
از نظر تکنیکی تدوین (هماهنگی صدا و تصویر) سكوت هاي به موقع و موزيك زيباي متن نقاط روشن اين فيلم هستند.جلوه هاي ويژه از كيفيت بالایی برخوردار بوده و از نظر سبك مبارزه هم شايد كاري كاملا نو باشد من فكر نكنم كسي تا به حال به مساله كاتاي سلاح گرم! فكر كرده باشد.
از نظر داستانی و مفهوم سیاسی ؛ فيلم این ايده را برجسته مي كند كه آزادي عقيده تهديدي بر عليه نظام هاي توتاليتر است. آنچه که در این فیلم شاهد هستیم نگرانی رژیم های ديكتاتوري از« تفكر» شهرونداناست.ايده و دیدگاه ضد بشری ايکه حتی اگر شهروندانشان از زندگي لذت هم ببرند ، رژیم به خطر مي افتد. از این جمله نشآت ميگيرد :
«منشاء نگرش وجود ریشه عدم تعادل، جنگ ، هرج و مرج و نابساماني در« درك» زياد و عميق انسان هااست» اين ايده " احساس و قوه تفکر" را مسبب فروريختن بمب ها و جنگ هاي ويرانگر مي داند! اين تفكر كه مجريان اين قانون روحانيان و دين داران هستند هم ايده برجسته اي است. چون اگر باور كسي بر اين باشد كه حق كشتار دارد پس به خاطر آن عقيده كشتارش رنگ الهي به خود مي گيرد.
Mary : Let me ask you something. Why are you alive?
John : I’m alive… I live… to safeguard the continuity of this great society. To serve Libria.
Mary : It’s circular. You exist to continue your existence. What’s the point?
John : What’s the point of your existence?
Mary : To feel. ‘Cause you’ve never done it, you can never know it. But it’s as vital as breath. And without it, without love, without anger, without sorrow, breath is just a clock… ticking.
"توازن" فیلمیست که در کنار داشتن مفاهيم بسیار، جنبه اكشن را هم به خوبی به تصوير كشيده.
فیلم برداشتی از حکومتهای استبدادی نسل جدید و فرضی آینده است. چیزی شبیهBig Brother در داستان جورج اورول البته اين اولي به تناسب جريانات دهه 50 است و اما دیدگاه حزب حاکم در اين فيلم كاملا به آن جنبه اي از استثمار پرداخته كه ماركس و ماركسيست هاي آن دوره حتي به فكرش را هم نمي كردند. امروزه با گسترش ارتباطات به جرات میتوان گفت كه كنترل احساسات توده امكان پذير است البته نه به صورت تخيلي كه در فيلم آمده بلكه به شكل تزريق داده هاي نادرست به انسانها. اين مسئله به روشني در ميان عامه مردم در مورد جريانات عراق و افغانستان كشيدن ديوار بين مكزيك و امريكا و ادامه بهره كشي از از امريكاي لاتين و... ديده مي شود. فيلم نگاهي كلي به مسئله" انقلاب" هم دارد چون وقتي كه فيلم را مي ديدم نا خوداگاه به ياد ديالكتيك تاريخي و مساله اجتناب ناپذيري پدیده انقلاب افتادم با اين تفاوت كه در اينجا فاعل پرولتاريا و سبب فقر روز افزون يا اقتصاد بيمار نيست بلكه اين انسان مرده يا نا هوشيار است كه به سبب پيدا كردن ارزش هاي غير اقتصادي و انساني اش خود را در برابر ديگران و آينده بشر مسئول مي داند و دست به دگرگوني ميزند .
Equilibrium - جرج اورول - فارنهايت ۴۵۱
«در آینده ای که آزادی قانون شکنی ست،قانون شکنان قهرمان هستند.»
همانطور که قبلا" هم اشاره ای داشتم داستان Equilibrium به نوعي مجموعه اي است اقتباسي از 1984، شاهكار جرج ارول(كه مايكل رادفورد فيلمي به همين نام با بازي ريچارد برتون و جان هارت در سال 1984 از آن ساخت.) و همچنين فارنهايت 451نوشته ري برادبري كه تروفو در سال 1966 آن را به تصوير كشيد حتي داستان Brave new worldآلدوس هاكسلي بر فيلمنامه Equilibrium بي تاثير نبوده است. در حالي كه شروع اكشن فيلم و حركات ماهرانه راهب های گراماتون با كاتای اسلحه و لباس و صحنه آرايي ها ما را به ياد ماتريكس هم مي اندازد.
Equilibrium بشدت دنباله روي سينماي ضد ديکتاتوري است. در واقع، شايد اجزايي از اين فيلم را جاهاي ديگر ديده باشيد. مانند فيلم THX-1138. که در آن مردم مجبور به استفاده از دارو هستند تا بي اراده و مجهول بمانند. و هنگامي که قهرمان داستان دارو خوردن خودش را متوقف مي کند، تبديل به دشمن نظام مجري مي شود. به آتش كشيده شدن تمام دستاوردهاي علم و احساس و ادبيات و هنر و اعدام دوستداران آن ها چيزي است كه در فارنهايت 451 ديده ايم. در «فارنهايت ۴۵۱» نظام فعاليت هاي هنري را ممنوع کرده زيرا هنر احساسات مردم را بيدار مي کند.رهبري سرزمين ليبريا توسط پدري مرموز و ناشناخته است كه به ياد آورنده برادر بزرگ در 1984 است.همچنين سلب آزادي هاي فردي شهروندان و دنبال كردن خصوصي ترين زواياي فردی آن ها ،كابوسي در "دنياي شجاع نو " است.
اين جا هم چون 1984 ارول، «پدر» كه رهبري خلل ناپذير است شخصا به احساساتی که با ایجاد فراموشی ناشی از مصرف داروی متعادل ساز و تخدیر کننده «پروزیم» در قهرمان داستان ایجاد شده ، دامن می زند . او در نظر دارد با دامن زدن به اين احساسات، عصيانگران زيرزميني را كه هدفشان نابودي كارخانه هاي عظيم توليد پروزيم است را رديابي كند. لیکن برای شناسايي شورشيان و كساني كه خود را از اين نظام خارج كرده اند، به توان و هوش راهب بزرگ گراماتون كه در گان-كاتا از ماهرترين هاست ،نياز منداست.
پايان Equilibrium با پايان 1984 و يا فارنهايت 451 متفاوت است. كابوس 1984 با كابوسي تلخ تر به پايان مي رسد، حكمفرمايي ابدي نظامي توتاليتر، که به مسخ و استحاله انسان ها مي انجامد، آن جايي كه هويت انسان ها كاملا ازبين مي رود تا آن ها را از هر نوع تحرك و تغيير پذيري و تغيير آفريني باز دارد.و اما در انتهاي فارنهايت 451 مدينه اي فاضله، دور از دست و ايزوله را مي بينيم ولي پايان Equilibrium متفاوت است .
اینجا جدال عشق است بر قدرتي عظيم و به ظاهر خلل ناپذير و ضد احساس . اسامي موجود در اين فيلم ، صحنه آرايي ها و لباس ها اگر چه معني دارند و مستقيما و حتي تعمدا به اقتباس هاي نويسنده دلالت مي كنند ، بسيار ساده و دور از پيچيدگي هاي مرسوم در فيلم هايي از اين نوع است كه تا حدي به فيلم لطمه مي زند. عوض شدن رنگ لباس سياه به سفيد از جمله صحنه هاي تئاتري و استعاره ای فيلم است همچنين سكانس روبه رو شدن با سگ سمبلی از تولد احساسي و علاقه است ،
البته فیلم انتقادهایی هم داشته ، بعنوان مثال در نقدي كه سورسن بر اين فيلم نوشته است به اين موضوع ايراد گرفته كه چطور رابطه زناشويي و خانواده بدون هيچ احساسي ممكن است؟! حتي منتقد فوق به استهزا نوشته است كه آيا مردمان ليبريا پروزيم را با وياگرا مصرف مي كنند! راجر ابرت مطلب جالب ديگري را مطرح مي كند و آن اين است كه جنگ به شيوه گان-كاتا كه از جذابيت هاي فيلم است، خودش شيوه اي است هنرمندانه و با تعادل ضد احساس متناقض است.!!
اما براستي آيا منتقدين غربي دركي از نظام هاي توتاليتر و يا دركي از ممنوعيت لذات و آزادي هاي فردي دارند؟! ... تا در پي آن ايده هجو كننده آن را با آغوشي بازتر پذيرا شوند؟
به قول گوته شاعر آلماني، كار ما بازانديشي، انديشيده هاست و اين فيلم به نظر من با پاياني متفاوت باز انديشي تفکرهایی به زبان سينما ست، شايد براي نسل و يا مخاطبيني به غير از منتقدان كه لايه هاي پنهان تر و پيچيده تر انديشه را مي جويند.
EQUILIBRIUM :نمايي از يك جامعه بسته است. پيام فلسفي فيلم گوياي اين حقيقت است که ‹‹ انسان آزاد و با اميد و عشق و ايمان زنده است و بشر مي بايست به احساساتش بهاي بيشتري بدهد››. سردمداران اين جامعه فرضي سازمان روحانيست كه معتقداست :‹‹ فساد بشر ناشي از احساس است، پس بايد به مبارزه با احساس پرداخت و احساسات بشر را نابود كرد››، براي همين تمام منازل را بررسي و تفتيش مي كنند و اگر كتاب يا نقاشي يا هر اثر هنري رو كه پيدا ميكنند مي سوزانند . به آدمها در زمانهاي معين؛ آمپولهايي ضد احساس تزريق مي كنند تا كه احساس آنها از بين برود . اين آمپولها بدستور گروه حاكم (روحانيون) بر مردم اجبار ميشود ؛ تزریق دارو نمادي از شستشوي مغزي جهت وادار سازي به اطاعت كوركورانه است. در صحنه ای از فيلم راهب اعظم گراماتون (كريستين بيل) از مشاور ميپرسد كه "چرا رهبر دستور داده كه ما هر كس رو كه مرتكب جرم احساسي ميشه سريع بكشيم؛ منطقي نسيت كه از اونها بازجويي كنيم و بقيه رفقا شون رو هم بگيريم." مشاور در جواب ميگه
"محتواي حرف رهبر مهم نيست، چيزي كه مهمه اطاعت از امر رهبريه!"
یکی از نکات بسیار ظریف فیلم بحث رهبریت است. رهبر در مباحث جامعه شناسی و اجتماعی اصولا" فراتر از تعابیر و القاب استاندارد سیاسی است . برای همین است که وقتی در قالب یک لقب سیاسی عنوان میشود .از چارت دولت خارج میشود ، چرا که او خود بنیان گذار و پایه گذار حکومت است. اما تاریخ نشان داده که طول عمر جایگاه رهبر تا زمان حیات بنیانگذار اصلی است. مائو و لنین نماد رهبرانی هستند که تغییر و انقلابی را در کشورهایشان رهبری کردند و بعد از آن رسما" به عنوان رهبر ، در جایگاهی قانونی در کشورشان ، فراتر از دولت قرار گرفتند. ولیکن پس از آنها کسی در جایگاه رهبری قرار نگرفت . "مشاور" که در این فیلم به این نکته بخوبی واقف است که رهبر تکار شدنی نیست ، اطاعت جامعه صرفا" از رهبراصلی و اولیه میباشد نه از جانشین و جایگزین وی ،بلكه با زنده نگاه داشتن نام "پدر"( که همان رهبر اصلی است) خود را سخنگوی رهبر قلمداد میکند، رهبری که هیچگاه رویت نشده و بدون چهره میباشد.بدون چهره بودن رهبر سمبلی از جاودانگی و تغییر ناپذیری اوست . و رهبری جاودانه نمادی از دیکتاتوری است. تاريخ در تعریف نظام های تمامیتخواه یا توتالیتاریسم ،شش ویژگی اصلی را اثبات کرده :وجود فقط یک ایدئولوژی کلی،یک سیستم تک حزبی متعهد به آن ایدئولوژی کلی که معمولا توسط یک نفر رهبری می شود، پلیس مخفی گسترده،انحصار در سلاح های مورد استفاده،انحصار وسایل ارتباط جمعی و انحصار اقتصادی (که ممکن است لزوما بطور مستقیم توسط حزب صورت نگیرد.)
در اینگونه حکومتها (که نمونه بارز آنرا در EQUILIBRIUM شاهد هستیم ) حکومت تقریباً تمام جنبههای زندگی عمومی و خصوصی افراد را کنترل میکند. و بمانند تمامی رژیمهای توتالیتر خود را برای حفظ قدرت سیاسی، با استفاده از یک ایدئولوژی فراگیر رسمی و تبلیغات فراوان حکومتی از راه رسانههایی که عمده آنها را در انحصار خود دارد، با تقدس بخشیدن به یک نفر در راس حکومت و محدود کردن آزادیهای فردی و اجتماعی ، ممانعت از بحث آزاد و نقد حاکمیت ،با استفاده از فضای سانسور و تاکتیکهای ایجاد رعب و وحشت ،جایگاه خویش را مستقر میکنند. تمامیتخواهی مفهوم عامی است که واژه هایی چون نازیسم ،فاشیسم، مائوئیسم ، لنینیسم را در برمیگیرد.
سخن آخر:
تعريف ديكتاتوري از ديدگاه اگزستانسياليسم
اگزیستانسیالیسم مکتبي فلسفی است که به اضطراب وجودی می پردازد. از نظر این مکتب وجود انسان مقدم بر چگونگی یا جوهر اوست. یعنی هر پدیده اول معلوم بوده که باید چگونه باشه و بعد بوجود آمده؛ اما انسان باید بعد از بوجود آمدن خودش برای خودش جوهری پیدا کند. در این مکتب انسان با خود، جامعه و جهان مرتبط است و اختلال در هر یک از این ابعاد باعث پدید آمدن اضطراب وجودی میشود.
در این مکتب انسان آنقدر در تعیین چگونگی خود مختار است كه «سارتر» میگيد:" اگه یه فلج مادر زاد قهرمان المپیک نشه خودش مقصر بوده."
از نظر «سارتر» انسان دو نوع درد دارد: یکی درد قبل از شکم سیر که همون ارضای گرسنگی به صورت کمیت است و دیگری درد بعد از شکم سیر که به انواع کیفیات در ابعاد مختلف می پردازد. معمولاً حکومت های دیکتاتوری با گرفتار کردن مردم در مشكلات و مسائل اوليه و ابتدايي چه در بعد اقتصادي و چه در بعد فرهنگی ، آنها را به کمیات سرگرم می کنند تا فکر درد کیفیت یا اصولا" « فکر»ی به سرشان نزند!(این همان مطلبی است که پدرام عزیز در پست حجاب از دیدگاه مثلث مازلو آنرا تحلیل میکند) این نوعي سیاست است که تاریخ آنرا بارها نشان داده!
تاریخ یعنی سیاست گذشته و سیاست امروز یعنی تاریخ فردا.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر