۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

جان لنون -قسمت اول

به مناسبت هشتم دسامبر، بیست و نهمین سالروز مرگ،بزرگمردی بنام «جان لنون»،
که برای برقراری صلح در جهان کوشید....

«از من میپرسید که او چگونه کشته شد ، من برای شما خواهم گفت که او چگونه زیست...»
از دیالوگ های پایانی فیلم The Last Samurai

یکی از روش های دوره کردن موسیقی سالگرد ها و مناسبتهای مختلف است. با نزدیک شدن به این تاریخ هرچند به شدت درگیر موسیقی هایی که به تازگی با آن آشنا شده، بودم ، لیکن پرداختن به موسیقی جان لنون و بیتل ها برایم نیاز به مناسبت خاصی نداشت.این بود که چند روز گذشته را با جان لنون گذراندم ، فیلمها و کنسرت هایش را دوره و درباره اش دوباره و دوباره خواندم. البته خیال ندارم اینجا تاریخچه بیتلها را بازگو کنم ،چرا که این مسئله تکراریست ، بلکه در نظر دارم به عقاید و نظرات "جان لنون" به عنوان اندیشمندی که ایده و آرمانهایش را با زبان موسیقی بیان میکرد و درنهایت در این راه جان خود را فداکرد بپردازم.

***

«دیوید گیلمور»(عضو اصلی گروه پینک فلوید) در آخرین مصاحبه خود بار دیگر از عشق و علاقه اعضای «پینک فلوید» به «بیتلز» سخن گفته بود و اینکه: «شاید اگر بیتلز نبود پینک فلویدی هم به وجود نمی‌آمد.» گیلمور و سایر پینک‌فلویدی‌ها بدون توجه به اینکه خود یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین گروه‌های تاریخ موسیقی دنیا هستند، بارها و بارها از تاثیرپذیری خود از Fab four (لقب بیتل‌ها) سخن گفته‌اند. گیلمور در آن مصاحبه حتی یکی از بزرگترین افتخارات زندگی خود را روزی می‌دانست که به سر تمرین بیتل‌ها رفته بوده است: «از اینکه آن ها لطف کردند و من را به تمرین خود راه دادند، همیشه سپاسگزارشان خواهم بود!»

در زبان انگلیسی دو واژه وجود دارد که متاسفانه در فارسی به یک شکل ترجمه می‌شوند، اما تفاوت‌های زیادی با هم دارند: یکی Classical Music یا همان موسیقی کلاسیک که با امثال باخ، بتهوون و... می‌شناسیم و دیگری Classic Music؛ یعنی موسیقی ای که پس از گذشت سال‌ها جاودانه مانده. نظیر این اصطلاح را در ادبیات و سینما و سایر هنرها نیز به کار می‌برند.

نمونه‌های زیادی از موسیقی کلاسیک می‌توان برشمرد که کلاسیکال نیستند: موسیقی‌های کلاسیک راک دهه 60 و 70، امثال Beatles,Black Sabbath, Deep Purple, Bob Dylon, Elvis,Pink Floyd , که پس از گذشت چندین دهه همچنان پرفروش و بحث‌برانگیزند.

موسیقی جان لنون نمونه کامل یک موسیقی کلاسیک است. کسی که پس از گذشت 29 سال از مرگش همچنان آنقدر تازگی خود را حفظ کرده که حتی جوانانی که چند سال پس از مرگ لنون به دنیا آمده‌اند نیز سراغ آلبوم‌هایش را می‌گیرند و آن را به یکدیگر توصیه می‌کنند. جان لنون در میان خوانندگان فقید، پس از الویس پریسلی دومین خواننده‌ای است که آثارش پرفروش‌تر از دیگران است (البته بجز آمار مایکل جکسون که به تازگی در گذشته است ) و رمز این موفقیت را پیش و بیش از صدا و ملودی‌ها و موسیقی او، باید در افکار و اشعارش جست‌وجو کرد.


سبک شناسی موسیقی لنون
در دوره های مختلف

موسیقی بیتلز و جان لنون (رهبر گروه بیتلز)را می‌توان به دوره‌های مختلف تقسیم‌بندی کرد: دوره اول، سال‌های آغازین شهرت بیتلز با موسیقی و اشعار جوان و سرخوشانه با مضامین عاشقانه. آن ها در این دوران درگیر حاشیه‌های شهرت (شهوت و جنس مخالف، مواد مخدر و...) می‌شوند.

دوره دوم، سال‌های پایانی حیات بیتلز است. آن ها بزرگتر شده‌اند، ازدواج کرده‌اند و پخته‌تر از قبل به نظر می‌رسند. همین پختگی و بلوغ در اشعار و موسیقی آن ها هم نمود پیدا می‌کند. آهنگ‌های این دوره بیشتر اجتماعی شده‌اند و جان و پل دیگر آن جوان‌های سرخوش سابق نیستند و Love Songها جای خود را به مضامین انسانی و اجتماعی‌تر داده‌اند.

دوره سوم موسیقی جان لنون، روزهای جدایی از بیتلز است که بهتر است آن را «دوره جان و یوکو» بنامیم. در این دوران لنون بیشتر یک فعال و لیدر سیاسی است تا خواننده راک؛ کسی که می‌تواند هزاران نفر را علیه جنگ ویتنام به خیابان‌ها بکشاند، تا حدی که ريجارد نيكسون و دولت آمریکا و CIA از حضور او احساس خطر کرده و به فکر از سر راه برداشتن او بیفتند.

در سال 69 لنون با «یوکو اونو»ی ژاپنی ازدواج کرد.یوکو ،در مقدمه آلبوم Once Upon A Time درباره چگونگی انتخابش توسط لنون می‌نویسد: «از اینکه جان بخواهد در میان هزاران دختر جوان و زیبایی که دور و برش بودند، یک آسیایی را که از او بزرگتر است انتخاب کند، سخت شگفت‌زده بودم. هرگز چنین چیزی در باورم نمی‌گنجید...»

اما لنون یوکو را انتخاب کرد، چون در او چیزی می‌دید که در هزاران دختر زیبای دور و برش - به قول یوکو- نمی‌دید و صحت این انتخاب زمانی مشخص شد که ردپای يوكو در بلوغ فکری و جهش هنری لنون به وضوح دیده شد. ماجرای ازدواج جان و یوکو نیز ماجرای پرسروصدایی است. آن ها برای ماه عسل به هتلی در پاریس رفتند و به نشانه اعتراض به جنگ در سراسر دنیا، یک هفته اعتصاب کردند و از تختخواب خارج نشدند. آن ها تابلوی بزرگی با عنوان Bed Peace را بالای سر خود نصب کرده بودند و در این مدت خبرنگاران زیادی عکس‌ها و گزارش‌های مفصلی از اعتراضات این دو در ماه عسل منتشر کردند.«شون» (متولد 1975) حاصل این ازدواج عجیب بود.

سال‌های میانی دهه شصت همزمان شد با اوج‌گیری اعتراضات علیه جنگ در سراسر دنیا، به‌ویژه جنگ ویتنام. «هیپی‌ایسم» در آمریکا فراگیر شده بود. هیپی‌ها - که تعدادشان روز به روز زیادتر می‌شد- در کنار دیگران یک لحظه از مخالفت با جنگ دست نمی‌کشیدند. آن ها علیرغم ظاهر و رفتار عجيب‌شان تلاش زیادی در جلوگیری از جنگ و رواج صلح در جهان کردند. دولت آمریکا نیز سعی در خاموش کردن آن ها به هر شکل ممکن داشت. هیپی‌گرایی به عناوین مختلفی از جمله Flower Revolution (انقلاب گل‌منگلی، به خاطر لباس‌های هیپی‌ها!) تحقیر می‌شد، اما هیچ یک از این ها نمی‌توانست از موج رو به گسترش تظاهرات علیه جنگ بکاهد.

تا اینکه همانند بسیاری دیگر از نقاط دنیا، دولت آمریکا راه‌حل خاموش کردن صدای هیپی‌ها را در متلاشی کردن آن ها از درون دید و مواد مخدر را به وفور در میان این گروه ها رواج داد. «باب دیلن» در آهنگ Rainy Day Woman No.12 & 35 از کسانی می‌گوید که هر جا (در خیابان، در راه خانه، سر میز صبحانه و...) به جوانان مواد مخدر می‌دهند:

They'll stone ya when yor're trying to be so good

در همین زمان فستیوال عظیم «وودستاک» (سال 1969) رخ داد.(رجوع شود به پست "WoodStock") کنسرتی که به یک جریان بزرگ در سیاست و موسیقی تبدیل شد: «سه روز عشق و صلح». وودستاک اگرچه به یکی از بزرگترین فعالیت‌های هیپی‌ها بدل شد، اما در واقع آخرین نفس‌های هیپی‌گرایی بود. چراکه با گرایش بی‌رویه آن ها به مخدرات، فکری و جانی برای مبارزه با جنگ در هیپی ها باقی نماند!

***

جان لنون سردمدار هنرمندان در راه بیداری مردم، مبارزه علیه جنگ ویتنام و گسترش صلح در دنیا شد. اغراق نیست اگر بگوییم بخش عمده‌ای از تظاهرات و فعالیت‌های ضدجنگ تحت تأثیر محبوبیت‌ خارق‌العاده لنون و تلاش‌اش در این راه بود.جان لنون در صف جلويي تظاهركنندگان با بلندگويي ظاهر ميشد و گاها" ميخواند. البته در کنار او نباید فعالیت‌های دیگران را نادیده گرفت؛ هنرمندانی نظیر: باب دیلن، جون بائز، باب مارلی، جیمی هندریکس، جنیس جاپلین، جیم موریسون، پل مک کارتنی، نیل یانگ، پی جی هاروی و...حتی کسانی هستند که دلیل ترور جان لنون در هشتم دسامبر 1980 را در پی همین فعالیت‌ها و توقف جنگ ویتنام می‌دانند. همان کسانی که اعتقاد دارند کندی - رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده و از مخالفان سرسخت جنگ ویتنام- نیز توسط عوامل CIA ترور شد تا یکی از موانع بزرگ از سر راه آغاز جنگ برداشته شود.

«مارک دیوید چپمن» - قاتل لنون- كه گفته می‌شود - عاشق جان لنون بوده و ديوانه وار او را دوست ميداشته ، ناگهان ندایی در سرش می‌گوید باید او را بکشی!

با پایان جنگ ویتنام در اوایل دهه هفتاد، لنون دست از فعالیت نکشید و در عوض بیش از فعالیت سیاسی به فعالیت‌های اجتماعی روی آورد. او در این سال‌ها - تا زمان مرگ- تلاش کرد تا با موسیقی خود، مردم و طبقات پایین را با حق خود آشنا کرده تا در برابر ظلم دولت‌ها ساکت ننشینند:

«یک میلیون کارگر جان می‌کنند برای هیچ/ بهتر است آنچه که واقعاً متعلق به آنهاست را به‌شان بدهید/ ما شما را به زیر خواهیم کشید/ اگر به شهر سرازیر شویم»

او از تحمیق و تحقیر نسل‌ها توسط دولت‌ها ابراز بیزاری می‌کند و همه تلاش خود را به کار می‌بندد تا جوانان را بیدار کند:
«به محض اینکه متولد می‌شوی، مجبورت می‌کنند که احساس حقارت کنی/ با دریغ کردن از وقتی که در اختیار تو نمی‌گذارند/ تا زمانی که درد این همه عظیم است، هیچ چیزی احساس نخواهی کرد/ قهرمان طبقه کارگر چنین چیزی باید باشد...» و در نهایت می‌رسد به اینجا که: «اگر می‌خواهی یک قهرمان باشی خب دنبال من بیا.»

او حتی همه قدرت‌ها و بت‌ها را نفی می‌کند و می‌خواهد که جوانان خودشان را باور داشته باشند. او می‌گوید به قدرت جادو، انجیل،هیتلر، ای چینگ، مسیح،(اشاره به مصاحبه جنجالي لنون درباره مسيح و كليسا) کندی، بودا، منترا، گیتا، یوگا، پادشاهان و حتی الویس و بیتلز هم اعتقادی ندارد:
«من تنها به خودم ایمان دارم/ خودم و یوکو/ و این حقیقت است.»

پس از جنگ ویتنام، هدف بعدی لنون دنیای سرمایه‌داری است. او همه قدرت‌ها و سرمایه‌های بزرگ را نفی می‌کند تا به مردم بفهماند چیزی که باید تعیین‌کننده سرنوشت آن ها باشد، خودشا‌نند نه کس دیگری. در این سال‌ها قطب دیگر جهان (شوروی، قطب سوسیالیست) در مقابل آمریکا (قطب امپریالیست) رو به ضعف می‌رود و مقدمات تک‌قطبی شدن دنیا در حال فراهم آمدن است. «کاپیتالیزم» آنقدر رشد کرده که تحت عنوان Disaster Capitalism (کاپیتالیزم فاجعه‌آمیز) می‌خوانندش؛ و لنون در برابر همه این ها می‌ایستد و از مردم جهان می‌خواهد که تصور کنند همه مرزها، مالکیت‌ها، حتی بهشت و دوزخ وجود ندارند و در عوض در صلح و آرامش زندگی کنند.

«تصور كن بهشتی نيست/اگر تلاش كنی كار سختی نيست/جهنمی زير پايمان نيست و بالای سرمان فقط آسمان است. /تصور كن كه مردم برای امروز زندگی می كنند /تصور كن كشورها نيستند. اين كار سختی نيست. /چيزی نيست كه برايش بكشی يا كشته شوي. /دين هم وجود ندارد. /تصور كن كه همه مردم در صلح زندگی می كنند. /ممكنست بگويی كه روياپردازی می كنم، ولی من تنها نيستم./اميدوارم كه روزی تو هم به ما بپيوندی و دنيا تنی واحد بشود. /تصور كن مالكيتی در كار نيست. شرط می بندم نمی تواني. /نيازی به حرص يا گرسنگی نيست. انسانها برادرند. /تصور كن كه همه مردم در همه دنيا سهيمند. »

***

جهان سرمایه‌دار، آرمانگرایی، تفکر و در نتیجه امثال جان لنون را بر نمی‌تابد. نتیجه سوال مبحث چرایی عدم ظهور پدیده‌هایی مثل دهه‌های گذشته، اینجا روشن می‌شود: سردمداران دنیا منافع خود را با وجود هنرمندان روشن و روشنگر در خطر می‌بینند. محبوبیت هنرمندی که گاه ممکن است تا یک میلیارد هواخواه داشته باشد، اگر قرار باشد صرف بیداری ملت‌ها شود، آنگاه دیگر کنترل همه چیز از دست سرمایه‌داران خارج خواهد شد.

بی‌دلیل نیست که تمام انرژی و سرمایه آن ها ظرف یکی- دو دهه اخیر صرف تولید ستاره‌های پوشالی غول‌پیکر و در بوق و کرنا کردن آن ها شده است. رئوس جهان کاپیتال ترجیح می‌دهند چند میلیارد دلار خرج علم کردن امثال: بریتنی اسپیرز، شگی، پاریس هیلتون و... کنند و در عوض کسانی مثل جان لنون نباشند که چند صد میلیارد دلار سرمایه آن ها را به خطر بیندازند.

چند سالی است که - فرهنگ مصرف‌گرایی در کل جهان- به عالم هنر و موسیقی هم راه پیدا کرده و متخصصان بسیاری دائماً مشغول کارند تا موسیقی مصرفی در بین جهانیان رواج پیدا کند - که متاسفانه تا حد زیادی هم موفق بوده‌اند- تا به این شکل تفکر و آرمانگرایی از بطن موسیقی خارج شود. برنامه‌های زیادی در جلوی پرده و نیز در پشت پرده در جریان است تا ستاره‌های بی‌محتوای عظیم‌الجثه تولید شوند. رسانه‌ها در این میان چون ابزاری به هر آنچه بزرگان می‌خواهند برای مردم مهم جلوه داده شود کمک میکنند.( این مطلب در فیلم Dream Girls به خوبی هرچه تمامتر به تصویر کشیده شده است) تا به آنجا كه رسانه‌ها کاری می‌کنند تا مردم باورشان شود که مثلاً بریتنی اسپیرز خیلی مهم است. تا حدی که حتی اگر بستنی این خانم هم در خیابان از دستش افتاد، باید تمام مردم جهان خبردار شوند! در گوشه ای از دنیا Chuck Sculdiner تئوریسین بزرگ گروههای Death Metal و رهبر گروه Death از هزینه های عمل جراحی مغز تلف میشود.بزرگانی چون King Crimson و ELP گمنام اند ولی ستاره های پوشالی مشهورتر و مشهورتر میشوند.(دقيقا"همين چند روز پيش بود كه از پيدا كردن فيلم كنسرتي از ELP در پوست خود نميگنجيدم ، اما با هركه از خوشحاليم گفتم برايش نام Emerson, Lake & Palmer نا آشنا بود)دنیای امروز خواهان «Spice Girls» «Back street boys» است، نه ،The Doors, Hendrix,Camel , BobDylon , Sting... و حال که آنچه آنها میخواهند هنر نیست، پديده ايست بي هويت كه با ادویه‌های مختلف به مردم خورانده میشوند .تا كي ميشود پاریس هیلتون را تنها به زور خروارخروار آرایش و جذابیت‌های جنسی و... می‌توان به ذائقه چند میلیارد نفر تحمیل کرد؟ مهم این است که این موجودات در درازمدت باب سلیقه عامه می‌شوند - که امروز شده‌اند و متاسفانه به همین شکل میتوان با تبلیغات زیاد از ياد مردم برد که لنون چه می‌گفت و دیلن از چه می‌خواند...

اما ستاره‌های مصرفی با گذشت تاریخ مصرف‌شان می‌میرند ودیگر نشانه‌ای از آن همه ستارگی و عظمت بر جای نمی‌ماند. چه کسی برایش مهم است که Ace of Base چه شد؟ مگر کم‌اند امثال این ستاره‌های یک‌شبه؟ اما هنوز میلیون‌ها نفر چشم به راه خبری و نشانی از ABBA هستند. هنوز مردم برای Pink Floyd , Camel تب می‌کنند. هنوز «The Dark Side Of The Moon» فروش میلیونی دارد اما فروپاشی Boyzone و... اشک کسی را در نمی‌آورد!

مراسم اهدای جوایز Grammy و MTV و هزاران ترفند دیگر هم تنها ابزارهایی هستند برای مهم جلوه دادن همان کوتوله‌هایی که باید یک لحظه از جلوی چشم مردم دور نشوند.به همین دلیل است که در میان این همه کانال ماهواره ای شاید فقط یکی دوتا کانال موسیقی واقعی ،آن هم در ساعات محدود یافت میشود.

حیف که موسیقی امروز دنیا در خیریه خلاصه شده است ! جریاناتی مثل Live Aid، Live 8 و ... هم در جای خود اگرچه کمک‌هایی به مقوله فقر، ایدز و... در آفریقا کرده، وامثال «بونو»، «باب گلداف» و دیگران هم تلاش زیادی می‌کنند تا بتوانند دنباله‌روی جان لنون و همفکرانش باشند. اما شاید خود نیز ندانند که جان لنون بیداری ملت‌ها را راه‌حل مساله می‌دانست، نه خیریه.

Imagine

Imagine - ترانهٔ مشهور آرمانشهری تصنیف‌شده و اجراشده توسط جان لنون است که در آلبومی به همین نام در سال ۱۹۷۱ منتشر شده است. در حالی که در طی این سالها نسخه‌های متفاوتی از این ترانه توسط اشخاص مختلف اجرا شده‌اند، نسخهٔ اصلی با آوازی موقرانه و صدای پیانویی مسحورکنندهٔ، کیفیت موسیقایی خود را حفظ کرده است و در برنامه‌های رادیو و غیره هنوز هم پخش می‌شود. در فهرست مجلهٔ رولینگ استون از بهترین ترانه‌های راک تمام دورانها که بر طبق نظرخواهی از اهل فن منتشر کرده است، این ترانه رتبهٔ سوم را کسب کرده است.

لنون این ترانه را ترانه‌ای «ضد مذهبی، ضد مهین‌پرستانه، ضد رسم و رسوم عرفی، ضد سرمایه‌داری» معرفی می‌کند که «به دلیل ظاهر زیبا و غلط‌انداز پذیرفته و محبوب شده است».

در این ترانه لنون از ما می‌خواهد که تصویری آرمانگرایانه‌ای را در ذهن تصور کنیم که در آن «هیچ کشوری وجود ندارد»، «هیچ دینی نیست»، «تملک وجود ندارد» و «چیزی ارزش کشتن و مردن را ندارد». افراد در این جهان آرمانی «به صلح و صفا زندگی می‌گذراند» و «در همهٔ دنیا با هم سهیم‌اند». البته شک در مورد امکان وقوع چنین توصیفاتی در خود ترانه نیز ابراز می‌شود.

Imagine امروز به مشهورترین ترانهٔ لنون و امضایی برای او تبدیل شد.

درباره این ترانه ودیدگاه های «جان لنون » که در کلیپ با نور و پیانوی سفید معروفش بیان میشود در پست K-Pax قبلا بحث کردم که از تکرار آن صرف نظر میکنم.
(لینک دانلود در انتهای همان پست موجود ميباشد)

+ آهنگهایی که موسیقی دانان بزرگ در رثای مرگ جان لنون ساخته و خوانده شده‌اند:

1.Not Now John – Pink Floyd

2.Fragile – Sting

All Those Years Ago – George Harrison.3

4. Here Today – Paul McCartney

5. Empty Garden (Hey Hey Johnny) – Elton John

6. Life Is Real – Queen

7. The Late Great Johnny Ace – Paul Simon

8. Edge Of Seventeen – Stevie Nicks

9. Moonlight Shadow – Mike Oldfield

و در نهايت ؛ پرده آخر ...

10:50شب هشتم دسامبر 1980، جان لنون در حالی که از استودیو همراه با همسرش یوکو به آپارتمان خود در ساختمان داکوتا در شهر نیویورک بازمی‌گشت به دست یکی از طرفداران سابقش به نام مارک دیوید چپمن با شلیک چهار گلوله کشته شد. جان ساعاتی پیش از آنکه به قتل برسد، نسخه یکی از آلبوم‌های خود را برای دیوید چپمن امضا کرده بود.و آخرین عکس یادگاری خود را با او گرفته بود. تنها عکسی که درکنار امضایش تاریخ گذاشته بود!!!! اما ساعاتی بعد چپمن او را هنگام ورود به مجتمع آپارتمانی محل سکونتش هدف گلوله قرار داد.

آخرین عکس از جان لنون در حال امضا برای مارک چپمن است که ساعتی بعد توسط او ترور میشود. چپمن در گوشه راست تصویر دیده میشود.

جسد جان لنون دو روز بعد از قتل در گورستانی در نیویورک سوزانده شد و خاکسترش نزد همسرش باقی است. مرگ نابهنگام جان لنون در 40سالگی و در اوج محبوبیت، احساسات جهانیان و به ویژه مردم بریتانیا را سخت برانگیخت.

چپمن که هنگام ارتکاب قتل 25ساله بود، پس از دستگیری به 20 سال حبس محکوم شد، و اکنون اگرچه چند سالی است که دوره محکومیتش تمام شده، اما هنوز در زندان است و چند ماه پیش هیات رسیدگی به عفو مشروط زندانیان برای چندمین بار درخواست او را برای آزادی مشروط رد کرد. قاتل جان لنون به این هیات گفت اکنون از ناگواری عملی که مرتکب شده، آگاه است و می‌داند این رویداد چه تاثیری نه فقط بر سرنوشت لنون بلکه بر زندگی همسر، فرزندان و دوستداران این هنرمند داشته است. چپمن همچنین گفته بود؛ «در این مدت من به این نکته پی برده ام که در آن زمان واقعاً از ارزش جان آدمی ‌که کشتم، آگاه نبودم. فکر نمی‌کردم او یک انسان است. حالا در 53 سالگی از اهمیت حیات یک انسان، شناخت عمیق‌تری پیدا کرده ام.» اما هیات رسیدگی به عفو مشروط زندانیان به دلیل نگرانی نسبت به امنیت و آسایش جامعه درخواست آزادی مارك دیوید چپمن را رد کرد. فرصت بعدی او برای ارائه درخواست آزادی از زندان، دهم آگوست 2010 است. چند ماه دیگر باید منتظر ماند و دید که آیا چپمن سرانجام آزاد می‌شود یا خير؟

اگر من قاضی میبودم بدون شک گوش کردن هر روزه آثار جان لنون را جزوی از برنامه محکومیت چپمن قرار میدادم.به نظرم این بزرگترین عذابی است که میتوان برای او قائل شد.

I was Nobody ,
Until I killed the most somebody on the earth… Mark David Chapman( John Lennon`s Assassin)
«پایان قسمت اول»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر