در نيمه راه پايان طريقت بودم كه سفري پيش آمد. سفري متفاوت با سفر قبل...
سفر قبل كه به غرب رفته بودم .بارم فقط «فرشته» بود و رنگم "سپيد" .
اينبار كه از شرق برگشته ام همراهم «اژدها» ست و رنگم "سرخ"!!!
سفر قبل 666 غرق دركليسا بود و در كليسايي 600 ساله و در حضور سه قديس اشكاني ؛شمعی افراشت و با«فرشته» پيمان بست. اما اينبار هرچند سرايش معابدي با همان قدمت بود ، ليكن«اژدها» از امپراطور زمان و مکان ياري گرفت و پيمان «فرشته» را در شكست.
سفر قبل آوای Bobby McFerrin همدمم بود که ساز یویومای ژاپنی را در اجرایی فراموش نشدنی از"دوئت ویلون ویوالدی" باحنجره طلایی اش بسان ویلونی همراهی میکرد.
اما اینبار تار دردمند " لطفی" مونس شبانه ام بود و «ارغوان»سایه، که همچو موجی سوار بر آن خودنمایی میکرد.
مرا چه شده است؟!
من که از دست همه لغزیدم اینبار از دست خودم "لیز" خوردم!
اکنون که قوانین شکسته شده است،
«ارغوان» را (که گاها" در کامنتها برای بعضی از دوستان مینوشتم) از برای خودم مینویسم:
ارغوان
شاخه ی هم خون جدا مانده ی من...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر