استاد می گوید:
دو خدا وجود دارد.
خدايي كه استادان دانشگاه درباره او به ما مي آموزند ، و خدايي كه خود به ما مي آموزد،
. خدايي كه مردم هميشه درباره اش صحبت مي کنند ، و خدايي كه خود با ما سخن مي گوید.
خدايي كه هراسیدن از او آموخته ايم ، و خدايي كه از عطوفت با ما سخن مي گوید.
خدايي كه استادان دانشگاه درباره او به ما مي آموزند ، و خدايي كه خود به ما مي آموزد،
. خدايي كه مردم هميشه درباره اش صحبت مي کنند ، و خدايي كه خود با ما سخن مي گوید.
خدايي كه هراسیدن از او آموخته ايم ، و خدايي كه از عطوفت با ما سخن مي گوید.
دو خدا وجود دارد ،
خدايي كه در بلنداست ، و خدايي كه در زندگی روزمره ما حضور دارد. خدايي كه از ما مي طلبد
، و خدايي كه قرض های ما را مي بخشد.
خدايي كه در بلنداست ، و خدايي كه در زندگی روزمره ما حضور دارد. خدايي كه از ما مي طلبد
، و خدايي كه قرض های ما را مي بخشد.
خدايي كه ما را با آتش دوزخ تهدید مي كند ، و خدايي كه بهترین راه را نشان ما مي دهد.
دو خدا وجود دارد
، خدايي كه ما را زیر بار گناهان مان خرد مي كند ،
و خدايي كه با عشق خويش ما را آزاد مي سازد.
، خدايي كه ما را زیر بار گناهان مان خرد مي كند ،
و خدايي كه با عشق خويش ما را آزاد مي سازد.
پائولو کوئیلو
Receive with simplicity everything that happens to you
«مرد جدی» با مقدمه ای کوتاه شروع می شود که داستانیست فولکلوریک مربوط به یهودی های قرن هجدهم لهستان.یک دهقان یهودی در راه برگشت به خانه ، به پارسای پیری برمی خورد و او را به خانه اش دعوت می کند اما همسرش که فکر می کند این مرد پارسا سه سال پیش فوت کرده ، او را یک روح سرگردان شیطانی (ری باک) پنداشته، و خنجری در سینه اش فرو می کند. مرد پارسا در حالیکه میخندد بعد از چند دقیقه تاخیر شروع به خون ریزی میکند و با خنجرفرو رفته در سینه اش از منزل بیرون میرود .
داستان فیلم
داستان فیلم
زمان فیلم سال 1967 را نشان میدهد، لری گوپنیک پرفسور فیزیک ،در یک شهر کوچک یهودی در یکی از ایالات آمریکا زندگی می کند. او مردی ساده ، سالم و اهل خانواده است که زندگی اش را از طریق تدریس فیزیک در دانشگاه میگذرد، اصل عدم قطعیت هایزنبرگ از تخصص و موضوع تدریس اوست. اما یک روز - کلایو - دانش آموز کره ای با گذاشتن رشوه روی میز لری او را به دردسر می اندازد . هم زمان نامه های ناشناسی هم به مدیریت دانشگاه از فساد اخلاقی لری خبر میدهد اما این تمام ماجرا نیست ، در زندگی خصوصی لری ، همسرش بصورت ناگهانی به او اطلاع میدهد که می خواهد از او طلاق بگیرد و با مرد درشت هیکلی بنام - سای ایبلمن - که از آشنایان خانوادگی آنها است و مدتیست همسرش را ازدست داده ازدواج کند، چون - سای - به نظر او "یک مرد جدی" است. پسر نوجوانش دنی که در مدرسه عبری ،درس می خواند و قرار است به زودی در مراسم ویژۀ پسران سیزده سالۀ یهودی شرکت کند. بجای درس خواندن مدام با رادیوی ترانزیستوری اش (حتی در سر کلاس سر کلاسها ) سرگرم موسیقی راک اند رول و ماری جواناست که از یکی از همکلاسی خلافکارش می خرد .او همچنین بدون اجازۀ پدرش و به اسم او عضو کلوپ کلمبیا رکورد شده تا هرماه بصورت مرتب صفحه جدید برایش ارسال شود. دخترش سارا که همیشه با دنی در حال دعواست ،فکر و ذکرش، فقط عمل جراحی بینی است از کیف پول پدرش بدون اجازه پول برمی دارد. برادرش آرتور، یک مرد مجرد و بیکار و خل وضع است ، مدتی است با آنها زندگی میکند، مدام در حمام است و شبها بقول خودش روی رساله ای درمورد نوعی علم ریاضیات غیرعادی به نام منتاکیولوس کارمیکند، آرتور که بیشتر به موجودات بیش فعال و اندکی عقب افتاده میماند ،بخاطر رفتن به بارهای نامناسب توسط پلیس دستگیر می شود....
به این ترتیب لری بی آن که دلیلش را بداند، ناگهان خود را فرو رفته در میان گردابی از مشکلات زندگی می یابد (که در مورد همه آنها بی تقصیر است)، او که انسان مومن و متعهدیست برای مشاوره به دیدن سه خاخام می رود. اما کلمات سه عالم دینی به جای تسلی بخش و سودمند بودن، جملات مبهمی است که کمک زیادی به لری نمی کند...
***
جوئل و ايتان كوئن
به این ترتیب لری بی آن که دلیلش را بداند، ناگهان خود را فرو رفته در میان گردابی از مشکلات زندگی می یابد (که در مورد همه آنها بی تقصیر است)، او که انسان مومن و متعهدیست برای مشاوره به دیدن سه خاخام می رود. اما کلمات سه عالم دینی به جای تسلی بخش و سودمند بودن، جملات مبهمی است که کمک زیادی به لری نمی کند...
***
جوئل و ايتان كوئن
پشت پرده« یک مرد جدی »
من همیشه شیفته کارهای برادران کوئن بودم . بنظرم این دوتا برادر ، خدایان فیلمنامه نویسی اند. چون وقتی فیلم تمام میشود تازه کار بیننده آغاز میشود .بجز استعاره هایی که معمولا" در فیلم موج میزند گاها" خود فیلم هم استعاره است . « یک مرد جدی » از این قبیل است و به نظر من یک شاهکارتمام عیار است. برادران کوئن به طنز تلخ و سیاه شهرت دارند و آنرا به زبان خودشان بیان میکنند . در یک برداشت ساده میتوان گفت آنها با این فیلم به دوران کودکی خود رجوع کردند و شخصیت ها را براساس کسانی که در آن دوران می شناختند خلق کردند. شهر کوچک یهودی در حومۀ مینه آپولیس در دهۀ 60، زمان و مکانی است که آنها کودکی شان در آن سپری کرده اند. شخصیت لری با والدین آن ها که هردو دانشگاهی بودند سازگاری دارد . سارا هم جای خواهر بزرگترشان است... اگر اینطور نگاه کنیم ، دنی نقش هر دو برادر جوئل و ایتن را با هم دارد .آنها برای چنین فیلمی با زیرکی تمام روایتی پست مدرن از یکی از معروف ترین داستان های عهد عتیق را بازسازی کردند:
"هر اتفاقی که برایت می افتد را به سادگی بپذیر."
. هر کس در زندگی خود با اوضاعی روبرو می شود که از خود می پرسد: « چرا انسان خوب بايد رنج بكشد؟»کتاب ايوب ازمجموعه کتب بخش عهد عتیق تورات از رنج سخن می گويد اما دليل وجود رنج را نشا ن نمی دهد، ولی در عین حال به ما می گويد که ديدگاه و احسا س درست و نادرست درمورد مسئلۀ رنج و مفهو م زندگی چيست
ايوب مردی است بسيار حكيم ، ثروتمند و نيكوکار که ناگهان مصيبت دامنگيرش می شود. ده فرزندش را در يک طوفان سهمگين از دست می دهد؛ ثروتش بكلی از بين می رود و خود به مرضی جانكاه مبتلا می گردد. سه نفر از دوستانش به عيادت او می آيند و می کوشند برای ايوب توضيح دهند که چرا او به چنين مصيبتی دچار شد ه است . آنها به ايوب می گويند او به دليل گناهانش به اين روز افتاده است و درواقع خدا او را بدين وسيله مجازات می کند
ايوب اصرار می ورزد که چنين نيست ، اما کسی سخن او را باور نمی کند. ايوب بسيار دل آزرده و خشمگين می شود، اما همچنان بر اين اعتقاد است که خداوند او را فراموش نكرده ، هرچند دليل رنج و مصيبت خود را نمی تواند درک کند
سرانجام ، خداوند از داخل يک گردباد با ايوب سخن می گويد و به او يادآوری می کند که انسان هرگزقادر به درک عظمت خداوند نيست . ايوب به اين حقيقت پی می برد که ايماني که او به خداوند دارد نبايد وابسته به رويدادهايی باشد که برای او رخ می هد
خداوند ثروت ايوب را به دو برابر ثروت قبلی اش می رساند و به او د ه فرزند ديگر می بخشد
در تناقض با تاریکی گذشتۀ دور، تصویربرداری «یک مرد جدی» مثل اکثر فیلم های امروزی با کیفیت بالا انجام شده (گویا آنها می خواسته اند با بیشترین دقت ممکن به گذشتۀ مبهم شان نگاه بیندازند). این نکته یادآور روایت پست مدرن این اثر در گرته برداری از داستان ایوب پیامبر است..
بیشترین سوال را مقدمه فیلم بخود اختصاص میدهد ،چرا که به ظاهر هیچ ربطی به داستان فیلم ندارد. در بیشتر سایتهای فارسی و خارجی ،این خانواده را نیاکان لری خوانده اند و لری را وارث و پس دهنده تقاص گناهان آنها. با احترام به این نگرش من دیدگاه دیگری دارم. بیاییم با دید برادران کوئن نگاه کنیم .به نظر من این مقدمه خود یک فیلم کوتاه کامل است و آنقدر گویاست که نیازی به فیلم بلند ندارد. آنچه به زبان ساده از این مقدمه مشخص است رویارویی و انکار حقیقت زنده و گویا توسط دیدگاه ها و عقاید پوچ ، دگم و خرافی ست که عمدتا" ریشه مذهبی دارند. این باورهای غلط بقدری در لایه های مختلف اجتماعات بشری ریشه دوانیده که با حقیقت زنده و عیان هم مبارزه میکند و حتی سعی در نابودی آن میکند . لری شاید سمبلی از همان حقیقت زنده و درست باشد که نادیده گرفته میشود. سمبلی از یک مرد خوب تحصیلکرده و اهل خانواده . در این فیلم برادران کوئن جامعه و یک شهروند را بعنوان نمونه آگراندیسمان میکنند.یک جامعه آمریکایی متعلق به دهه 60 ، و قهرمانی که در یک بحران اگزیستانسیال غوطه ور است. بحرانی بنیادی در زندگی گریبانگیرش شده او به همراه پرسش های فراوانی که ایدئولوژی ، دنیای درون و بیرونی اش را بهم وصل کرده سردرگم است. مثل گربۀ شرودینگر(از مثالهاي مبحث فيزيكي كه لري تدريس ميكند)، نمی توان از زنده یا مرده بودن پیرمردپارسایی که در این قسمت ظاهر می شود بطور قطع آگاه شد.
کنایه هوشمندانه کوئن ها به اصل عدم قطعیت هایزنبرگ و معادله شرودینگر در فیزیک ، نشانه ای از ناپایداری , تزلزل در زندگی روزمره است ،اما علیرغم همه این مسائل ایمان و اعتقاد لری محکم است. اینکه او و کسانیکه او ملاقات میکند همگی می کوشند همه ی زندگی شان را به ایدیولوژی شان بسپرند و مشکلات شان را با صبر و توکل برطرف کند. خود تناقض جالبی است.به نظر لری که استاد ریاضیات و فیزیک است و معادلات پیچیده را حل میکند درحل معادله زندگی خود درمانده است .
بعد از این پیش درآمد غیرعادی همزمان با عنوان بندی آغازین، از داخل تونلی تاریک می گذریم و سپس به فضایی خالی و تاریک می رسیم. موسیقی که در ابتدا سبکی قدیمی دارد به تدریج ضرباهنگ موسیقی راک به خود می گیرد، و تبدیل به ترانۀ "کسی برای دوست داشتن" Jefferson Airplane می شود:
"زمانی که دریافته می شود که حقیقت دروغ است،
و هیچ لذتی در وجودت باقی نمی ماند،
کسی را برای دوست داشتن نمی خواهی؟..."
سپس نقطۀ روشنی در تاریکی پدیدار می شود. نقطه بزرگ و بزرگتر می شود و تبدیل به هدفونی می گردد که روی سوراخ گوش دنی قرار گرفته و در حقیقت منبع صدای موسیقی است. با کمال تعجب از درون گوش دنی که در سال 1967 سر کلاس عبری موسیقی جفرسون ایرپلن گوش می کند خارج می شویم. گویا از اعماق تاریک زمان و مسیر طولانی ای که در آن طی شده گذر کرده ایم، تا به درون دنی رسیده ایم... (یا به تعبیری: به درون ذهن کوئن ها) در سکانسی موازی (و بازهم مرتبط با گوش)، لری توسط دکتر گوش و حلق و بینی معاینه می شود؛ یک نگاه فیزیکی به درون، که مقدمه ای است برای کاوش باقی جنبه های او.ماری جوانا , رادیو و موسیقی پراگرسیو راک هر سه از نشانه های دهه 60 هستند. استفاده بجا از ترانه های بیاد ماندنی Somebody to love از گروه Jefferson Airplane به عنوان نمادی از دهه 60 ( همچنین ترانه معروف دیگراین دهه Machine Gun از Jimmy Hendrix در صحنه دندانپزشکی اپیزد دوم ) زمان فیلم را بیشتر تداعی میکند.
"زمانی که دریافته می شود که حقیقت دروغ است،
و هیچ لذتی در وجودت باقی نمی ماند،
کسی را برای دوست داشتن نمی خواهی؟..."
سپس نقطۀ روشنی در تاریکی پدیدار می شود. نقطه بزرگ و بزرگتر می شود و تبدیل به هدفونی می گردد که روی سوراخ گوش دنی قرار گرفته و در حقیقت منبع صدای موسیقی است. با کمال تعجب از درون گوش دنی که در سال 1967 سر کلاس عبری موسیقی جفرسون ایرپلن گوش می کند خارج می شویم. گویا از اعماق تاریک زمان و مسیر طولانی ای که در آن طی شده گذر کرده ایم، تا به درون دنی رسیده ایم... (یا به تعبیری: به درون ذهن کوئن ها) در سکانسی موازی (و بازهم مرتبط با گوش)، لری توسط دکتر گوش و حلق و بینی معاینه می شود؛ یک نگاه فیزیکی به درون، که مقدمه ای است برای کاوش باقی جنبه های او.ماری جوانا , رادیو و موسیقی پراگرسیو راک هر سه از نشانه های دهه 60 هستند. استفاده بجا از ترانه های بیاد ماندنی Somebody to love از گروه Jefferson Airplane به عنوان نمادی از دهه 60 ( همچنین ترانه معروف دیگراین دهه Machine Gun از Jimmy Hendrix در صحنه دندانپزشکی اپیزد دوم ) زمان فیلم را بیشتر تداعی میکند.
زوایای دوربین و انتخاب بازیگرها (از لحاظ چهره ) محشر است .شاید تنها کسیکه قیافه متعادل و نرمال در فیلم دارد خود لری است. این تضاد تفاوت او را با دنیایی که او را احاطه کرده بهتر و بیشتر نشان میدهد.
همانطور كه اشاره شد ،مطابق با كتاب ايوب در عهد عتیق، بعد از مصائبی که برای ایوب پیش آمد و ایمان او را در معرض امتحان قرار گرفت، به خدا شکایت برد که چرا چنین مشقت هایی گریبانگیرش شده، خداوند سه تسلی دهنده برای او فرستاد تا با او گفتگو کنند. سپس از درون گردباد با ایوب سخن گفت. در فیلم، لری برای مشورت درمورد مشکلاتش به دیدن سه خاخام می رود. سؤالی که نمی تواند پاسخش را پیدا کند در وجودش او را می آزارد،. باید حکمت و منطقی وجود داشته باشد، چیزی مثل فرمول های فیزیک . شاید "هاشم" (خدا) سعی داشته به او چیزی بگوید. لری یک پاسخ می خواهد.
از جالبترین صحنه های فیلم صحنه ایست که سای دچار سانحۀ رانندگی می شود، درست در همان لحظه ای که لری هم در جایی دیگر تصادف می کند؟ آیا منظور کوئن ها این است که بگویند سای و لری هم یک نفر هستند ؟ و یا اصلا" همۀ آدمها یکی هستند؟ سردرگمی لری در زمان هم ، نکته جالبی ست. او حتی نمیداند که این وقایع در عالم خواب برای او رخ داده یا در واقعیت ؟
اولین خاخام که خاخام اسکات نام دارد،به لری توصیه می کند که دنیا را از یک زاویۀ دیگر نگاه کند و ندیدن "هاشم" دلیل بر وجود نداشتن او نیست. خاخام اسکات به لری می گوید: تو باید به یاد بیاوری که چطور می شود او را دید. ("مثلاً به همین پارکینگ نگاه کن، لری!") خب، البته آنجا چیز زیادی برای دیدن وجود ندارد. اما خاخام اسکات بر این عقیده است که چیزهای به ظاهر عادی و روزمره را هم گاه می توان مثل یک بیگانه با دیدی کنجکاو و شگفت زده نگاه کرد.
لری در نگاه اول صحبتهای اورا جدی نمیگیرد. اما بعدها وقتی به دعوت زن همسایه ماریجوانا میکشد ، در عالم نئشگی زمزمه می کند "شاید حق با خاخام اسکات باشد..." مضمون سخن خاخام اسکات، اشارۀ ظریفی به سبک برادران کوئن، یعنی نگاه غیرعادی و متفاوت به چیزهای معمولی و واقعیت های شناخته شده است. جالب آن که سخن او با این که خاخام کوچکتر محسوب می شود، از خاخام بزرگتر حکیمانه تر و عمیق تر است. شاید اگر لری کمی عاقلتر بود و به حکمت سخن خاخام کوچک توجه می کرد زود تر ازاین درد و رنج خلاص میشد.
آنتن تلویزیون که پسر لری از ابتدای فیلم از تنظیم نبودن آن اطلاع میدهد ، نمادی از برقراري نظم از بين رفته ايستکه لری سعی در تنظيم آن در زندگی خود دارد . چرا که زندگی او کاملا" از روال خارج شده. لري برای تنظیم آنتن مجبوراست که سختی رفتن به پشت بام را متحمل گردد و درنهایت دنیای اطرافش را جور دیگر ببیند ( درست همنانطور که خاخام اسکات به او میگوید ).که دقیقا" همین اتفاق میافتد و بدین شکل است كه او از حضور همسایه جدیدش مطلع میگردد. که البته با اشاره به داستان ایوب پیامبر، این خانم همسایه كه در حال آفتاب گرفتن است چیزی نیست جز اشاره به سمبل "شهوت " که از وسوسه های شیطان است و او را به گمراهي دعوت ميكند.
از جالبترین صحنه های فیلم صحنه ایست که سای دچار سانحۀ رانندگی می شود، درست در همان لحظه ای که لری هم در جایی دیگر تصادف می کند؟ آیا منظور کوئن ها این است که بگویند سای و لری هم یک نفر هستند ؟ و یا اصلا" همۀ آدمها یکی هستند؟ سردرگمی لری در زمان هم ، نکته جالبی ست. او حتی نمیداند که این وقایع در عالم خواب برای او رخ داده یا در واقعیت ؟
اولین خاخام که خاخام اسکات نام دارد،به لری توصیه می کند که دنیا را از یک زاویۀ دیگر نگاه کند و ندیدن "هاشم" دلیل بر وجود نداشتن او نیست. خاخام اسکات به لری می گوید: تو باید به یاد بیاوری که چطور می شود او را دید. ("مثلاً به همین پارکینگ نگاه کن، لری!") خب، البته آنجا چیز زیادی برای دیدن وجود ندارد. اما خاخام اسکات بر این عقیده است که چیزهای به ظاهر عادی و روزمره را هم گاه می توان مثل یک بیگانه با دیدی کنجکاو و شگفت زده نگاه کرد.
لری در نگاه اول صحبتهای اورا جدی نمیگیرد. اما بعدها وقتی به دعوت زن همسایه ماریجوانا میکشد ، در عالم نئشگی زمزمه می کند "شاید حق با خاخام اسکات باشد..." مضمون سخن خاخام اسکات، اشارۀ ظریفی به سبک برادران کوئن، یعنی نگاه غیرعادی و متفاوت به چیزهای معمولی و واقعیت های شناخته شده است. جالب آن که سخن او با این که خاخام کوچکتر محسوب می شود، از خاخام بزرگتر حکیمانه تر و عمیق تر است. شاید اگر لری کمی عاقلتر بود و به حکمت سخن خاخام کوچک توجه می کرد زود تر ازاین درد و رنج خلاص میشد.
آنتن تلویزیون که پسر لری از ابتدای فیلم از تنظیم نبودن آن اطلاع میدهد ، نمادی از برقراري نظم از بين رفته ايستکه لری سعی در تنظيم آن در زندگی خود دارد . چرا که زندگی او کاملا" از روال خارج شده. لري برای تنظیم آنتن مجبوراست که سختی رفتن به پشت بام را متحمل گردد و درنهایت دنیای اطرافش را جور دیگر ببیند ( درست همنانطور که خاخام اسکات به او میگوید ).که دقیقا" همین اتفاق میافتد و بدین شکل است كه او از حضور همسایه جدیدش مطلع میگردد. که البته با اشاره به داستان ایوب پیامبر، این خانم همسایه كه در حال آفتاب گرفتن است چیزی نیست جز اشاره به سمبل "شهوت " که از وسوسه های شیطان است و او را به گمراهي دعوت ميكند.
گردباد، یادآور همان طوفانیست که در آن خداوند با ایوب سخن گفت و از آن پس همه چیز تغییر کرد.
موسیقی و رادیوی ترانزیستوری ، اینجا به نظر نمادی از همان بحث «حقیقت زنده » است . حقیقتی که معلم مدرسه در ابتدا از پسر لری سر کلاس میگیرد و برای خود نگه میدارد. این نماد وقتی معنا پیدا میکند که لری در بخش پایانی به دیدار روحانی عالی مقام – مارشاک - میرود ولی مارشاک اورا نمی پذیرد.(چرا؟) چون چیزی برای گفتن به لری ندارد . لری ثابت کرده که خودش «حقیقت زنده» است . و در سکانس بعدی پسر لری که بعد ازاتمام جشن نوجوانی به دیدار مارشاک میرود . در این سکانس خاخام بزرگ ( مارشاک)همان رادیو ترانزیستوریی که پسر ابتدای فیلم از دست داده را به پسر سربه راه شده باز میگرداند. یعنی دعوت به همان «حقیقت زنده» و حقانيت گم شده ،«حقيقت»ي كه همگان آنرا از براي خود ميخواهند ولي براي ديگران انكار ميكنند (اشاره به مقدمه فيلم) نعمتی که دوباره به او بازگردانده میشود.
موسیقی و رادیوی ترانزیستوری ، اینجا به نظر نمادی از همان بحث «حقیقت زنده » است . حقیقتی که معلم مدرسه در ابتدا از پسر لری سر کلاس میگیرد و برای خود نگه میدارد. این نماد وقتی معنا پیدا میکند که لری در بخش پایانی به دیدار روحانی عالی مقام – مارشاک - میرود ولی مارشاک اورا نمی پذیرد.(چرا؟) چون چیزی برای گفتن به لری ندارد . لری ثابت کرده که خودش «حقیقت زنده» است . و در سکانس بعدی پسر لری که بعد ازاتمام جشن نوجوانی به دیدار مارشاک میرود . در این سکانس خاخام بزرگ ( مارشاک)همان رادیو ترانزیستوریی که پسر ابتدای فیلم از دست داده را به پسر سربه راه شده باز میگرداند. یعنی دعوت به همان «حقیقت زنده» و حقانيت گم شده ،«حقيقت»ي كه همگان آنرا از براي خود ميخواهند ولي براي ديگران انكار ميكنند (اشاره به مقدمه فيلم) نعمتی که دوباره به او بازگردانده میشود.
سخن آخر
لری بخشی از دنیایی است که بسیار فراتر از ذهنیات یک معلم فیزیک پیش می رود، مثل مهره ای که او را بازی می دهند و ممکن است خودش به تمام زوایای این بازی آگاهی نداشته باشد. او مثل خیلی های دیگر تنها به همین اکتفا کرده که مشتی فرمول و مسائل فیزیک را در کلاس درس بدهد تا از این راه زندگی را بگذراند. اما واقعیت موجود در پشت قصه هایی که او در کلاس تعریف می کند، یا واقعیت تئوری عدم قطعیت یا گربۀ شرودینگر چیزی است که او نمی تواند سر در بیاورد. اما مگر اصل عدم قطعیت چه می گوید جز این که شما نمی توانید واقعیت چیزها را دریابید؟ این که گاه هرچه بیشتر نگاه کنید، کمتر از واقعیت سر در می آورید. در حقیقت، این تنها حقیقتی است که می دانیم. لری سر کلاس به شاگردها می گوید که این اصل "ثابت می کند که هیچ وقت نمی توانیم بفهمیم قضیه چیست." شاید هم بهترین پاسخ برای این سؤال که "قضیه چیست" همان حرفی باشد که خاخام بزرگتر (نخنر) می گوید: "کی اهمیت می دهد؟" حال اینکه آیا دیدگاه مزبور منجر به پوچ و فلسفه نهیلیسم و پوچگرايي که بزرگاني چون هدایت ،كامو كافكا سردمداران آن بودند و در نهايت پدیده اتئیسم (انکار وجود خدا) می شود یا پدید آمدن یک دیدگاه الهی متفاوت به دنیا؟ یا برادران کوئن ها خدا را به تمسخر می گیرند، با خدا بازی می کنند یا در بازی پر زرق و برق و گول زننده هستی طرف او را می گیرند؟
دیگرچه فرقی می کند...
“بپذیر با سادگی هر چه بر تو اتفاق می افتد”.
اين تنها پاسخیست که قهرمان داستان در میابد.
پیامی ساده که پاسخ دنیا به زندگی است٬ فرقی نمی کند چه همراه داشتی باشی و کجا باشی و به کدام طرف حرکت کنی٬ پاسخی که نه از سر جبر بلکه دعوتیست به بی تفاوتی. پذیرشی که "چرا" های بی پاسخ را کمتر میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر